Thursday, March 22, 2007

Avalin Eid didani va asarate onn

سلام سلام من از همه فرصتهام استفاده می کنم تا بیام اینجا اعترافاتم رو بکنم آخ
راستش من دیشب دیگه زدم سیم آخر و بگم خیلی هم الان عذاب وجدان ندارم البته صبح داشتم
خب الان می گم اولا من فهمیدم که مشکل اصلی از این ناشی می شه که یک عالمه خوراکی می زارن جلوی چشم آدم و بعد آدم می دونه نباید بخوره یکذره سخت و عذاب آوره! مثلا فکر کنید که ما دیروز ناهار رفتیم بیرون که من 5تا قاشق برنج خوردم با نصف کباب بدون نوشابه البته قبلش یک نان لواش با ماست و موسیرخوردم. سیر هم شدم اما بعدش بلافاصله رفتیم عید دیدنی یعنی همه اون آدمهایی که همین الان ناهار خوردن رفتن خونه یکی از اقوام عید دیدنی بعد دیدین که خونه های آماده برای عید دیدنی چه جوریه کاملا همه چیز آماده است آجیل ها توی ظرف و میوه و شیرینی فکر کنید خب من که اصلا دلم چیزی نمی خواست نیم ساعت پیش ناهار خورده بودم اما همه این چیزهای خوشمزه جلوی چشم آدم رژه می رفت با اینحال من یک شیرینی کوچیک گردویی خوردم با دوتا بادوم ولی حدود ساعت 4 یک عالمه میوه خشک خوردم احساس می کنم که دیدن این همه خوراکی روی مغز آدم اثر می زاره و باعث می شه که آدم دلش بخواد ناخودآگاه یه چیزی بخوره درنتیجه من حدود 7 یا 8 تا برگ میوه خشک خوردم که می دونم کالریش زیاده حالا بیشتر از شیرینی و آجیله یا نه نمی دونم.
بعدش اومیدم خونه و من حدود 4 ساعت خوابیدم یعنی از ساعت 5 تا 9 شب چون شب قبلش کم خوابیده بودم بعدش اما خب خوابم نمی برد دیگه تا 4 صبح بیدار بودم و اینجا بود که فاجعه رخ داد.
می فهمیدم که حریص شدم مثلا من مدتها بود که انقدر احساس گرسنگی نمی کردم ولی این دو سه روز اخیر انگار که همش گرسنم خلاصه از نون پنیر شروع شد حتی چیپس هم خوردم و آجیل و بعدش آخر شب رفتم چعبه نون پنجره ای هارو آوردم گذوشتم جلوم و حدود 20 تا 30 تا دونه خوردم بعدیش اینه که کوچیکه آدم تند تند می خوره . یعنی مثل اوندفعه که انار میگفت من دیشب سیر سیر شدم داشدم می ترکیدم یعنی با اینکه چیپس جلوم بود اما دیگه یک دونه هم نمی تونستم بخورم.
حالا اینکه می گم الان عذاب وجدان ندارم برای اینه که صبح که پاشدم کاملا سیر سیر بودم و حتی صبحانه نتونستم بخورم در حد یک چهارم کف دست نون که برای من خیلی عجیبه چون من امکان نداره صبحانه نخورم اما فکر کنم دیشب از بس نان پنجره ای و آجیل خوردم الان زده شدم یعنی طرفشونم که میرم حالم بد می شه و این خوبه در کل امیدوارم این احساسم بمونه
در ضمن به مامانم گفتم که از روز 5 ام به بعد ، چونکه 5 ام مامانم و بابام می رن مسافرت و دیگه کسی عید دیدنی نمی یاد خونه ما ، خلاصه بهش گفتم که بایدهمه این آجیل ها و شیرینی ها رو قبل از رفتنش از خونه خارج کنه چون خواهرهای من خیلی کم سراغ این چیزا می رن و من هستم که باید با این خوراکیها سر کنم درنتیجه قرار شد ببرتشون خونه مامان بزرگم . حالا مامانم می گه که تو باید یاد بگیری که جلوی خودتو بگیری ولی من باهاش مخالفم من فکر می کنم که ما ها همیشه به این چور مواد خوراکی علاقه خواهیم داشت و دلیلی نداره که با گذاشتن اینا جلوی دستمون خودمون رو عذاب بدیم .
همین فعالا ببخشید که انقدر پرحرفی کردم راستی من هنوز وقت نکردم که سبزیجات پخته رو درست کنم و فکر کنم این هم یکی از دلایلی که من همش گشنم می شم فردا میخوام یه دیگ بار بزارم و سبزیجات بپزم
راستی با همه این حرفها که زدم یه چیزی رو هم بگم که امیدوار شدم به خودم چونکه احساس کردم که واقعا طرز فکرم عوض شده مثلا دیروز یکی از دخترهای فامیلمون داشت از فلان آیس پکی که دم خونشونه تعریف می کرد که توش تکه های شکلات می ندازه و من اصلا تحریک نشدم و فکر کردم عجب دیوانگی چون آیس پک خودش بستنی و خامه و موز داره حالا فکر کنید به این شکلات هم اضافه کنید یا مثلا وقتی همه بعد از ناهار چایی با شیرینی خوردن من نخوردم و فکر کردم که چرا بقیه اشتباه غذا می خورن؟
مرسی مرسی واقعا که اینجایید و می زارید من اینهمه حرف بزنم خوش بگذره
من امروز می رم پیاده روی در ضمن!

No comments: