Tuesday, April 10, 2007

Alan 7.5 kilooo kamtarammmmmmm

یک اتفاق خیلی عجیب افتاده ،من یک کیلو ونیم کم کردم،یعنی من امروز صبح حداقل 10 بار رفتم رو وزنه و اومدم پایین که مطمئن شم تو حالتهای مختلف و گوناگون ، تنها چیزی که به عقلم می رسه ،اینه که من یک هفته است صبح تا ظهر فقط میوه می خورم مثلا یک دونه موز ، یا هندونه یا سیب . قول می دم امشب بنویسم مطلبش رو که ا ز کجا اومده این جریان ولی الان خیلی خوشحالم یک کیلو و نیم کم کردم و اومدم 72.5 تازه مامانم هم اومد و می تونم با اون یک دوره برنامه سبزیجات پخته راه بندازم ! خلاصه که امروز روز خوبیه کیف می ده یعنی من به غیر از اون میوه صبح بقیش خیلی رعایت نکردم حتی خورده خوری هم داشتم :
چیزاهای که دیروز خوردم :
صبح یک عالمه نون و پنیر خامه ای کاله ، رفتم نون بربری گرفتم با پنیر تو شرکت خوردیم با همکارام خب معلومه که آدم حساب دستش نمی مونه !
ظهر نصف ماهی با یک کفگیر پلو
بعد از ظهر یک دونه بیسکوئیت ساقه طلایی با نسکافه همه چی دار و دوتا قند
شام یک دونه شیرینی دانمارکی گنده کرم دار و یک دونه شکلات فندقی کوچیک و 4تا 5 تا پاستیل
حالا بازم غر بزنم ؟ مامانم اینا از مکه کلی شکلات و پاستیل اوردن همشم برای من ! بقیه هم به هیچ صراطی مستقیم نمی شن که اینارو بدیم بیرون ، می گن نه باشه آخه شکلاتهای خوبیه ! ولی هیچکدومشون اینارو نمی خورن من می دونم آخرش می مونه باسیه خودم اما من هم جلوی خودم رو می گیرم !
خوش بگذره !

Monday, April 09, 2007

liste ghazaie

یه چیزی که مدتهاست یادم رفت لیست غذایی روزانه است خب از امروز شروع می کنم دوباره اینو بنویسم :
صبحانه : دوتا قاچ هندوانه ، می دونم که قاچ معیار خوبی برای شمردن نیست باید بریزمش توی لیوان و اینکه دارم عادت می کنم صبحا فقط میوه بخورم تا ظهر خوبه برای بدن علمی ترشو بعدا می گم وقتی مطمئن شدم !
قبل از ظهر یک بیسکوئیت پتی بور با طعم نارگیل ، باعث شد معدم ترش کنه و این برای این بود که نون هام یادم رفته بود
ناهار : نصف پیتزا سبزیچات با یه تیکه پیتزای قارچ و گوشت ، خیلی پیتزاش چرب و بد بود سر دلم موند و پشیمون شدم از خوردنش !
بعد از ظهر اومدم خونه و می دونستم که شب می ریم مهمونی بیرون داشتم یک تیکه شکلات می خوردم که به خودم نهیب زدم و ولش کردم اما یه گاز شکلات که وسطش نارگیل داشت خوردم
شام نصف سیخ جوجه کباب با 20 تا سیب زمینی سرخ کرده همراه با سالاد شیرازی
بعد از شام زور وزور یه گز بادومی خوردم با چایی یعنی نمی خوردم صاحب خونه شاکی می شد ! بساطی داشتیم ها !
همین ! حالا تا فردا خوش بگذره

Mane nalanoo pashimannn!

آخ آخ آخ من بسیار نادم و پشیمانم یعنی بسیار حالم بده ، مثلا قرار بود که این هفته همه تلاشم رو بکنم اما بازم نشد
الان دقیقا 3 هفته است که من درگیری دارم ،خورده خوریام برگشته ، شبها دیر میخوابم و حتی کم کم عادتهای خوب فکر کردن و آروم خوردن موقع غذا از یادم می ره . معدم هم پاک خل شده به هیچ صراطی مستقیم نمی شه من دوهفته سالاد نخوردم بعد تو دو سه روز گذشته که باز شروع کردم به سالاد خوردن ، روز چهارم معدم دوباره قاطی کرد ! نمی دونم شاید هم من حساس شدم . سبزیجات پخته هم که نور علی نوره و من فقط از نخود و ذرت پخته خوشم می یاد هیچ چیز دیگه نه ، توی این سه هفته هر نوع غذای با سبزیجا ت رو که بگید امتحان کردم از پختن بخار پز کردن تا تو فر گذوشتن با انواع و اقسام معجون های مختلف مزه ، ترش ، شیرین ، آبلیمو و سیر و سبزی خشک یعنی هرچی دستم اومده ، حداقل یک کیلو سبزیجات ریختم دور تو این دوهفته از بس غذا درست کردم و نخوردم و ریختم دور ! خیلی خیلی دلم گرفته تا سه هفته پیش می دیدم که تابستون می تونم خوش هیکل باشم اما الان نه دیگه احساس می کنم نمی شه ، یعنی من شرطی شده بودم و حالا که سبزیجات نیست دیگه همه چی بهم ریخته ، این خیلی احمقانه است برای اینکه معملومه که من تا آخر عمرم نمی تونم همش سبزیجات بخورم !
یک عالمه غر زدم نه ؟ خیلی وقتها تک تک شما ها جلوی چشمم می یان یعنی یادتونم وقتی دارم یه چیزی اضافی می خورم خیلی جاها هم دست کشیدم که بدتر از این نشه .
بهر حال فکر کنم مامانم اینا بیان وضع بهتر بشه ، من لوس نیستم اما از نظر روحی روانی احتیاج دارم به زندگی عادیم برگردم ! نمی دونم فکر می کردم مامانم که بره چون من به ایده خودم غذا می پزم وضع بهتر بشه خب اشتباه می کردم !
من هم هنوز ثابتم اما وزن آدم آدم رو گول می زنه اوندفعه هم همینطور بود ، آدم مثلا یک ماه زیادتر از موقع رژیم می خوره و وزنش تکونی نمی خوره آدم هی با خودش می گه خب اینم بخورم من که خیلی تغییر وزن نداشتم که اما همین باعث می شه دوباره عادت کنی که زیاد بخوری و یکدفعه بوم ! دوباره یهکهو چاق می شی من از همین می ترسم یعنی از اینکه عادتهام دوباره برگرده غصم شده وگرنه که وزنم همش 100 گرم تغییر کرده
راستش به همتون حسودیم شد چونکه اکثرا 2 هفته خوبی رو داشتین اما وقتی همه وبلاگ هارو خوندم احساس انرژی بیشتر ی کردم دوباره از فردا شروع می کنم به ادامه !
خوش بگذره
راستی اسم گروه چی شد بابا جان ؟

Wednesday, April 04, 2007

Bade yek hafte salammmm

سلام سلام خوبین ؟
من یک هفته ای می شه که ننوشتم ، تو این هفته خانم خونه و اینا بودم و به خیلی از کارام نمی رسیدم . مامانم نیست رفته مسافرت و تازه می فهمم که چقدر تو رژیم من موثر بود ، کلا مامان ها موثرن تو زندگی ! خب دیگه خبر اینکه تو این مدت بسی من جنگیدم واقعا نمی دونم این به خاطر بهاره به خاطر چیه که یهو انقدر من خورده خوریم زیاد شده ، مثل اینکه می رم بیسکوییت می خرم و بعد نصفشو می خورم می ندازمش بقی شو سطل ، یا یه بسته از این پیراشکی های نان سحر خریدم بعد یکیشو خوردم دیدم خیلی چربه سر راهم دادم به یه آقاهه نمکی همه بستشو !
با این حرف انار خیلی موافقم که آدم به هر حال نباید تا تهش بره ، شده که من شروع کردم به خوردن و گفتم ولش دیگه ،اما بعضی وقتها نه وسطش وایسادم خلاصه که اینجوریه !
بچه ها بیاین برای گروه یک اسم بزاریم من یک فکرهای تو ذهنم دارم که هرچه زودتر عملیش می کنم اما اول یک اسم می خوام برای گروه لطفا پیشنهاد بدین ، پیشنهاد من فعلا عبارت زیراست می دونم که انگلیسیه اما اسمیه که انار روی لوگ گروه تو گوگل گذاشته ، خلاصه که پیشنهاد بدین مرسی
Tuesday Meeting
راستی ما از وقتی مامانم رفته ، یه عادت بد پیدا کردیم که شبها هم شام می خوریم ، اونم ساعت 9 شب ، هنوز نتونستم با این کنار بیام چون خواهرام لاغرن و خیلی غذا نمی خورن مثلا از صبح تا شب چیزی نمی خورن اما شب یک عالمه می خورن منم که خوب یکی چلوم بخوره باید منم بخورم ، این قسمتش بده مثلا امشب از بیرون غذا گرفتیم و من جوجه کباب با زبون خوردم ! اصلا الان که ساعت 11 شبه حالم خوب نیست خیلی خیلی زیاد نخوردم ها اما خوردم خوب همینشم خوب نبود . خلاصه که ما همچنان می جنگیم جای شما خالی تازه باشگاهمون هم لطف کردن گفتن که فعلا تا اطلاع ثانوی به خاطر تعطیلات ، تعطیلن ! من حالا چی کار کنم ؟ باید برم یه باشگاه دیگه پیداکنم ! آدم یکدفعه اینهمه بلا که با هم سرش نمی یاد که ! همین خوش بگذره
اسم گروه یادتون نره ;)

Monday, March 26, 2007

Bnadi ke zotaar baste misheeee

خب من این هفته برای اینکه نخ جریان بد خوردنم رو زودتر ببندم امروز صبح رفتم رو وزنه ، خدا رو شکر یک کیلو اضافه نشده بودم حدود نیم کیلو کمتر همون 1.4 پوند خب می ریم که یک هفته خوب داشته باشیم من هفته دیگه پنچشنبه یه عروسی دعوتم که می خوام همه تلاشم رو برای اون روز بکنم .
راستی به پیشنهاد انار جون من دیروز رفتم یه سر شهروند تا ببینم که آیا نوعی خوراکی خوشمزه و کم کالری پیدا می کنم یا نه ، که خب نتیجه خیلی رضایت بخش نبود . همه نوع پنیری که وجود داشت کالری های بالایی داشت البته یه نکته جالب برای بچه هایی که اینجان اینکه به غیر از پنیر سفید ها که بهش می گن پنیر فتا ، توی بقیه این پنیرهای مختلفی که به صورت پاستوریزه می زنن مثل پنیر خامه ای و پنیر لیقوان و پنیر عمل آورده شده یا این پنیر تیکه ای ها البته اکثرا من منظورم ماله کاله است ، خلاصه توی اینا از همه کم کالری تر پنیر خامه ای یعنی تو هر 100 گرمش 290 کیلو کالری داره که مثلا مال عمل آورده شده 360 کیلو کالریه !
خلاصه سراغ کنسرو رفتم که ببینم کالری حبوبات چیه که خب زیاد بود تو هر 100 گرمش 500 کیلو کاری بود و فکر کنم خودم باید بپزمش . بعدشم که به غیر از اینا همه چیزهای دیگه یا سوسیس و کالباس بود یا انواع کرم شکلات و از این چیزها بقیشم همش از این غذاهای آماده که خب اصلا ارزش غذایی نداره .
فعلا همین راستی با اینکه من این هفته خیلی خرده خوری کردم اما یه نکته ای بازم خوشحالم که تاکید کنم که نوع دیدم به جریان غذا خوردن و خوراکی خوردن عوض شده و اینو کاملا می فهمم !
خوش بگذره

Thursday, March 22, 2007

Avalin Eid didani va asarate onn

سلام سلام من از همه فرصتهام استفاده می کنم تا بیام اینجا اعترافاتم رو بکنم آخ
راستش من دیشب دیگه زدم سیم آخر و بگم خیلی هم الان عذاب وجدان ندارم البته صبح داشتم
خب الان می گم اولا من فهمیدم که مشکل اصلی از این ناشی می شه که یک عالمه خوراکی می زارن جلوی چشم آدم و بعد آدم می دونه نباید بخوره یکذره سخت و عذاب آوره! مثلا فکر کنید که ما دیروز ناهار رفتیم بیرون که من 5تا قاشق برنج خوردم با نصف کباب بدون نوشابه البته قبلش یک نان لواش با ماست و موسیرخوردم. سیر هم شدم اما بعدش بلافاصله رفتیم عید دیدنی یعنی همه اون آدمهایی که همین الان ناهار خوردن رفتن خونه یکی از اقوام عید دیدنی بعد دیدین که خونه های آماده برای عید دیدنی چه جوریه کاملا همه چیز آماده است آجیل ها توی ظرف و میوه و شیرینی فکر کنید خب من که اصلا دلم چیزی نمی خواست نیم ساعت پیش ناهار خورده بودم اما همه این چیزهای خوشمزه جلوی چشم آدم رژه می رفت با اینحال من یک شیرینی کوچیک گردویی خوردم با دوتا بادوم ولی حدود ساعت 4 یک عالمه میوه خشک خوردم احساس می کنم که دیدن این همه خوراکی روی مغز آدم اثر می زاره و باعث می شه که آدم دلش بخواد ناخودآگاه یه چیزی بخوره درنتیجه من حدود 7 یا 8 تا برگ میوه خشک خوردم که می دونم کالریش زیاده حالا بیشتر از شیرینی و آجیله یا نه نمی دونم.
بعدش اومیدم خونه و من حدود 4 ساعت خوابیدم یعنی از ساعت 5 تا 9 شب چون شب قبلش کم خوابیده بودم بعدش اما خب خوابم نمی برد دیگه تا 4 صبح بیدار بودم و اینجا بود که فاجعه رخ داد.
می فهمیدم که حریص شدم مثلا من مدتها بود که انقدر احساس گرسنگی نمی کردم ولی این دو سه روز اخیر انگار که همش گرسنم خلاصه از نون پنیر شروع شد حتی چیپس هم خوردم و آجیل و بعدش آخر شب رفتم چعبه نون پنجره ای هارو آوردم گذوشتم جلوم و حدود 20 تا 30 تا دونه خوردم بعدیش اینه که کوچیکه آدم تند تند می خوره . یعنی مثل اوندفعه که انار میگفت من دیشب سیر سیر شدم داشدم می ترکیدم یعنی با اینکه چیپس جلوم بود اما دیگه یک دونه هم نمی تونستم بخورم.
حالا اینکه می گم الان عذاب وجدان ندارم برای اینه که صبح که پاشدم کاملا سیر سیر بودم و حتی صبحانه نتونستم بخورم در حد یک چهارم کف دست نون که برای من خیلی عجیبه چون من امکان نداره صبحانه نخورم اما فکر کنم دیشب از بس نان پنجره ای و آجیل خوردم الان زده شدم یعنی طرفشونم که میرم حالم بد می شه و این خوبه در کل امیدوارم این احساسم بمونه
در ضمن به مامانم گفتم که از روز 5 ام به بعد ، چونکه 5 ام مامانم و بابام می رن مسافرت و دیگه کسی عید دیدنی نمی یاد خونه ما ، خلاصه بهش گفتم که بایدهمه این آجیل ها و شیرینی ها رو قبل از رفتنش از خونه خارج کنه چون خواهرهای من خیلی کم سراغ این چیزا می رن و من هستم که باید با این خوراکیها سر کنم درنتیجه قرار شد ببرتشون خونه مامان بزرگم . حالا مامانم می گه که تو باید یاد بگیری که جلوی خودتو بگیری ولی من باهاش مخالفم من فکر می کنم که ما ها همیشه به این چور مواد خوراکی علاقه خواهیم داشت و دلیلی نداره که با گذاشتن اینا جلوی دستمون خودمون رو عذاب بدیم .
همین فعالا ببخشید که انقدر پرحرفی کردم راستی من هنوز وقت نکردم که سبزیجات پخته رو درست کنم و فکر کنم این هم یکی از دلایلی که من همش گشنم می شم فردا میخوام یه دیگ بار بزارم و سبزیجات بپزم
راستی با همه این حرفها که زدم یه چیزی رو هم بگم که امیدوار شدم به خودم چونکه احساس کردم که واقعا طرز فکرم عوض شده مثلا دیروز یکی از دخترهای فامیلمون داشت از فلان آیس پکی که دم خونشونه تعریف می کرد که توش تکه های شکلات می ندازه و من اصلا تحریک نشدم و فکر کردم عجب دیوانگی چون آیس پک خودش بستنی و خامه و موز داره حالا فکر کنید به این شکلات هم اضافه کنید یا مثلا وقتی همه بعد از ناهار چایی با شیرینی خوردن من نخوردم و فکر کردم که چرا بقیه اشتباه غذا می خورن؟
مرسی مرسی واقعا که اینجایید و می زارید من اینهمه حرف بزنم خوش بگذره
من امروز می رم پیاده روی در ضمن!

Wednesday, March 21, 2007

Eidetoon mobarakk rozhaie sakht shoro shood!

سلام عیدتون مبارک من امروز اومدم بنویسم که دیگه خیلی بدقولی شده. وای من نمی دونم چم شده. احساس می کنم نسبت به سبزیجات شرطی شده ام و حالا که نمی تونم سبزیجات خام بخورم دوباره نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم. فکر کنید من دیروز اینارو خوردم
صبح یک کف دست نان با پنیر و چایی و دوقاشق چایخوری شکر، ناهار 6تا قاشق سبزی پلو با نصف ماهی خوردم بعدش دو قاشق ته دیگ خوردم با یک چهارم ماهی یک کاسه ماست. بعدش دوساعت بعد خوابیدم سر ناهار یکذره اعصابم خورد شد از خواب که پاشدم حدود ساعت 6 عصر بود. فکر کنید من رفتم سر کمد خوراکیها نشستم روی زمین و 8 تا 10 تا بادوم زمینی خوردم دوتا شیرینی کوچیک عید و 5 تا 6 تا نون پنجره ای خیلی کوچیک خوردم 4تا 5تام بادوم و فندوق . بعدش از رو که نرفتم، تو آشپزخونه رفتم یه کف دست نان با پنیرخوردم با دو تا تیکه شکلات . و چایی دیگه از رو رفتم و به خودم قول دادم که دیگه شام نمی خورم رفتم بیرون یک ساعت رانندگی کردم و برگشتم خونه ساعت 9 اینا بود یک لیوان شیر با دوتا خرما خوردم . بعد مامانم گفت بیا شام بخور گفتم نه! اما مشکلم اینه که من الان دو سه روز همش ضعف دارم با یه جورایی سرگیجه نمی دونم برای چی این شکلی شدم . بابام می گه مال قرصهایی که می خورم برای معدم چون خودشم قبلا می خورده این قرصها رو. . خلاصه احساس ضعف داشتم بعد فکر کنید با پررویی تمام اومدم نشستم یک نصف نون ساندویچی رو برداشتم نصفش رو مرغ با یک قاشق چایخوری سس مایونز خوردم نصفش مرغ با پنیر ! می دونم که دیگه خیلی زیاده روی بود ها !
تازه برای عید بیدار موندم و ساعت 3 هم نصف دیگه از نون ساندویچی رو خوردم با سس و مرغ . البته دیروز از ساعت 11 تا ساعت 4 بعد از ظهر داشتم اتاقم رو خونه تکونی می کردم همه اتاق رو زیررو کردم . اما جدا دارم نگران می شم ورزش هم که تعطیله . خدا این سه روز باقی مونده رو به خیر کنه چون خدارو شکر من از شنبه می رم سرکار و زندگی حالت عادی تری می گیره. امروز می خوام یک عالمه سبزیجات پخته بپزم بزارم تو یخچال تا ببینم چی می شه . الان معده دردم بهتر شده اما نمی دونم این حالت سرگیجه و ضعفم واقعا مال چیه اذیتم می کنه .
سال خوبی داشته باشید همتون من دیشب به فکر همه بودم خوش بگذره

Wednesday, March 14, 2007

hichi ziadesh khoob nistttttttttt

سلام
من همین الان از پیش دکتر می یام . مشخص شد که اون مقدار سالادی که من تو طول روز می خوردم زیاد بوده و چون معده من از قبل مستعد بوده و درد می کرده این سالاد و سبزیهای خام هم باعث شده که ملتهب تر بشه . اومدم اینو بگم که حواستون جمع باشه توی هیچ چیزی زیاده روی نکنید و سبزیها رو هم پخته بخورید هم خام . البته من سبزی پخته اصلا دوست ندارم . به هر حال من الان آمپول خوردم تا 10 روز هم نباید هیچ نوع سبزی خام یا سوپ یا آش یا چیزهای آبکی بخورم . حالا من تو عید سبزی هم نخورم چی کار کنم ؟ دارم یکم دوباره نگران روزهای عید می شم . و اینکه من تاحالا عادت خرده خوریم رو با خوردن هویج و سالاد جایگزین کرده بودم حالا که اونا نیست باید چیکار کنم؟ خب من فعلا می رم چون خستم یکم بخوابم به قول انار جون با تکمیلی های بعدی بر میگردم !
مواظب خودتون باشید

Tuesday, March 13, 2007

Delam Dard mikone ;(

خب من امروز با هزار جور اضطراب پاشدم واولین چیزی که یادم اومد این بود که امروز سه شنبه است بعد فکر کردم چه زود سه شنبه شد بعدشم با یکم ترس و لرز رفتم رو ترازو چون عمرا فکر نمی کردم اتفاق خوشایندی افتاده باشه ، بعدش دیدم که عقربه محترم لطف کردن و بین 74 و 75 وایمیسن ، یعنی یه چیزی بین یک کیلو تا یک کیلو و نیم فقط چون دیجیتالی نیست نمی تونم دقیق بگم .
ولی من دچار یک مشکل درست حسابی شدم از دیروز تاحالا معدم بهم ریخته بد جور ، هرچی می خورم ترش می کنم یعنی در اوج اینکه گشنمه ، دو سه لقمه که می خورم همچی دلم درد می گیره که پشیمون می شم . خیلی حسه بدیه الان هم شده دوروز می خوام یک 24 ساعت کامل هیچی نخورم تا شاید آروم بگیره. نمی دونم هم چرا اینجوری شدم ، دوشنبه ای سالاد زیاد خوردم حالا یکی دوروزی سبزیجات نمی خورم ببینم چی می شه
برای همین که معدم اینجوریه امروز یک دونه کیت کت خوردم ، نه یه شکلات کامل ها یک دونه از اون تیکه هاشو و 7 تا 8 تا اسمارتیز با 7 تا بادوم نهار نصف مرغ با آلو و یک نصف لیوان برنج خوردم و شام یک کاسه ماکارانی همه اینارو بعد از اینکه می خوردم پشیمون می شدم از بس معدم اذیت می شد. دو کف دست نان و یه قالب پنیر هم خوردم
همین فعلا دعا کنید من معدم خوب شه خیلی بد جوره اینطوری !

Saturday, March 10, 2007

nadem o pashimannnnnnnn

آخه یکی نیست به من بگه تو که جنبه نداری برای چی می یای از خودت تعریف می کنی؟ آقا جان تعریف نکن تعریف نداره که !
من دیشب گند زدم ، البته می تونم دلیل بیارم که اعصابم خورد بود و پاک قاطی کرده بودم اما اینا دیگه بهونست دیگه بهونست !
من دیروز صبح یک کف دست نان خوردم با پنیر و چای و دو قاشق غذا خوری شکر
بعدش ظهر هم نصف لیوان برنج با 4تا جوجه خوردم و سالاد و ماست
بعدش شد بعداز ظهر رو ما رفتیم اول خونه دوستمون چایی خوردیم با یک دونه قند
بعدترش رفتیم کافی شاپ قهوه فرانسه خوردم با شکر و شیر ، و نصف بیشتر یک کیک خامه ای کاملا خامه ای ! متاسفانه من خیلی گشنم شده بود و توی اون کافی شاپ هیچی نداشت برای خوردن به غیر از کیک ومن کامل خوردم حدود بین 3 تا 4 ساعت رانندگی کردم و شب که رسیدم خونه بازهم داشتم از گشنگی می موردم در نتیجه یک عالمه در حد 10 تا قاشق کشک و بادمجون بدون روغن خوردم با 3تا 4 تا حتی 5 تکه نان و حتی نصف کتلت که دیگه معدم تعجب کرده بود و نصف کتلت رو نخوردم !
بعدش خوابیدم و ساعت 4 صبح بی خوابی زد به کلم و پاشدم و بازهم بین دو تا سه کف دست نان خوردم با پنیر تا ساعت 6 بیدار بودم ساعت 6 خوابیدم تا 10 صبح ، بعدش رفتم بیرون و لطف کردم به خودم و توی کافی شاپ چایی خوردم با دوتا قند نصف اسنک مخصوص یعنی پنیر زرد با کالباس و یک دونه شکلات بیسکویتی که سهم شکلاتش کمتر می شه نسبت به شکلات خالص . تازه اومدم خونه غذا سه تا قاشق یا شایدم 4تا پلو با قیمه خوردم
بترکم نه ! شلوار جینم رو خوبه حالا پوشیدم و می دونم که چقدر خوبه که آدم لاغر باشه ! ورزش هم که هیچی معلومه شاخ و دم نداره!فردا صبح می رم البته ورزش شک نکنید و قول می دم از الان که ساعت 5 بعداز ظهره تا شب که امیدوارم ساعت 10 شب باشه خیلی چیز بدی نخورم یک کف دست نان و پنیر و میوه و شیر
خوش بگذره ، من الان نادم و پشیمانم !
راستی سیگاره آیا کالری داره؟ مشکلش چیه به غیر از اینکه خودش ذاتا بده؟

Thursday, March 08, 2007

man bargashtammmmmmmm

خب بعد از یک سکته درست حسابی ما دوباره برگشتیم !
خوش می گذره که ؟
امروز من خیلی دختر خوب و خانومی بودم ها ! نصف کوفته خوردم بدون نون و تازه شام هم نخوردم !
بعدشم که رفتم یک شلوار جین خوشگل خریدم که سایزش دوتا سایز کوچیک تر شده بود . هاها خیلی خوشحالم الان البته در واقع یک سایز و نیم کم کردم اگه اون ورزشهامو کامل می رفتم الان مطمئنا دو سایز بیشتر بود
خب من صبح سه کف دست نان لواش خوردم که یک واحد نان می شه با یک چهارم پنیر و دوتا قاشق چایخوری مربا
ناهار نصف کوفته با ماست و سالاد
شام هم دوتا خرما و یک لیوان شیر

کارهای خوبی که کردم : ما همیشه عادت دارم کوفته رو با نون میخوردیم که من اینبار نکردم امروز دودفعه رفتم تجریش ولی هیچ باری هیچ چیزی نخوردم که تو راه بخورم نه ذرت نه پیراشکی نه هیچ چیز دیگه ای !
کارهای بد : هنوز که کار بدی نکردم
راستی پریشب من تا دیروقت داشتم کار می کردم و وساطاش رفتم سراغ یخچال که یک دومی به خمره بزنم و یه ظرف غذا بخورم حتی قابلمه رو هم از یخچال اوردم بیرون اما یک دفعه به این فکر کردم که کار خوبی نیست و من شام خوردم بعدش ان قابلمه رو گذوشتم سر جاش و به جای اون یک لیوان شیر با یک دونه خرما خوردم راستش خیلی از خودم خوشم اومد و همینطور از کاری که با هم تا حالا کردیم
مرسی
خوش بگذره

Monday, March 05, 2007

ozaiee gharash mishhhh

خب من به اندازه کلم خبرهای بد دارم
یک خبر داغ داغ اینکه بنده با ای کیوی بالا آدرس اینجا رو اشتباهی برای یکی از همکاران مرد محترم شرکتمون توی وبلاگش گذوشتم حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را !
دو تا بعد از ظهر خوب بود حتی کمتر هم بود چون نون پنیر هامو نخوردم اما ماست موسیر خوردم بعد از ظهر یه دو سه تا شوک خوشگل کاری بهم وارد شد و بنده دوتا شیرینی خوردم که راستش کوچیک بود ولی من اصلا نسبت بهش عذاب وجدان ندارم چون اصلا حالم خوب نبود و می تونستم که بیشتر بخورم و می خواستم بخورم اما یکهو یادم اومد یک ظرف سالاد دارم پس اونو گذشتم چلوی روم و یک ضرب کل سالاد رو با ولع خوردم تا اشتهام بخوابه
اومدم خونه شام ماکارانی خوردم با 7 8 تا سیب زمینی سرخ کرده به معلم ورزشم قول دادم که شبها شام نخورم اما دو شبه که نشده
و خبر خیلی خیلی خیلی بد اینکه ما باید تو شرکت 4شنبه یه کاری تحویل بدیم که نتیجش اینکه بنده فردا به جای 8 صبح باشگاه باید 8 صبح برم شرکت . این بسیار غمگینم می کنه
همین از حوس خوردن دو سه تا سیب زمینی سر پایی گذشتم
خوش بگذره
من بازم آدرس اینجارو اشتباهی فرستادم باسیه یکی دیگه خدا بهم عقل بده جدی

Sunday, March 04, 2007

man raftam varzeshhhhhhhhhh

سلام یه خبر خوب بدم من رفتم امروز ورزش خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود کیف کردم
فقط خبر بدش این که معلمم گفت که چون بینش دوهفته وقفه افتاده دوباره باید برنامم رو از اول شروع کنم ولی بازم خوبه مرسی
خوش بگذره

Saturday, March 03, 2007

Mer300 khodaam :)

سلام دوستان
نگین من جوزدم ها اما هنوز از اینکه اینجا کامنت درست شده ذوق می کنم ;)
خوب اول بگم که من اوایل شروع دوران پریدم هستم و می تونم بگم که امروز از خودم خیلی راضیم
حالا می گم چرا اول این لیست امروز
صبح یک کف دست نان با پنیر نصف قوطی کبریت با چایی و دوقاشق چای خوری شکر
بین روز هم دو کف دست نان با پنیر
ناهار نصف لیوان برنج با کرفس مثل دیروز و ماست و خیار و نعناع و سالاد
دو تا دونه خرما و یک دونه بیسکوئیت کوچیک شکری کاملا هوسی
حالا برعکس همیشه که شب می شد و من کنترل خودم رو از دست می دادم می رسیم به قسمت خوبش . اومدم خونه و گشنم بود و کلا هم امروز عصبی بودم و حوصله نداشتم و خوب معلوم بود که چرا بعدش اومدم دیدم که شام نداریم ناراحت که من گشنمه . بعد یه تیکه از پیتزای دیشب رو آروم خوردم و یه دونه خرما و رفتم که باسیه خودم یک دونه پیتزای سبزیجات سفارش بدم می خواستم از اون شبهای بخور بخور حسابی راه بندازم و به خودم حق می دادم که خب حالم بده .
اما من فردا شب با دوستام بیرون قرار دارم همینطور که منو دستم بود فکر کردم که خب اینجوری که نمی شه تازه دیشب هم پیتزا خوردم پس باید دیگه امشب دختر خوبی باشم و چیزی نخورم برای اینکه عطش شیرینی خوریم رو هم کاهش بدم یک نصف موز خوردم با آب و دیگه هیچی .
یعنی شام یه تیکه پیتزا خوردم با نصف موز و یک دونه خرما
و خیلی خیلی خیلی خوشحالم که به حالتی رسیدم که می تونم قبل از خوردن فکر کنم باخودم مرسی از همه
راستی من می خوام یه چیزی بگم به همتون یعنی تو یکسری از وبلاگها امشب نگاه می کردم دیدم می خواستم همون جا بگم اما گفتم شاید به من مربوط نباشه که هر کسی چه جوری رژیم می گیره ولی این تجربه شخصیه منه : بچه ها لطفا رژیم سخت نگیرین رژیمهایی که مجبورتون می کنه غذاهای بد مزه بخورین یا چیزهایی که دوست دارین رو اصلا نخورین لطفا هیچ نوع غذا یا خوراکی رو از زندگیتون حذف نکنین چون این بیشتر جنبه روانی داره من سالهاست که دارم رژیم می گیرم و تنها زمانی تونستم مقدار قابل توجهی کم کنم که رژیمی داشتم که همه چیز توش داشت حتی پیتزا . ببینید وقتی که شما رژیمی میگیرید و غذایی می خورید که مثل بقیه آدمها نیست ، تو ناخود آگاهتون احساس بدی می کنید چون باعث می شه از اطرافیانتون جدا بشین و وقتی غذای بدمزه ای می خورید ذهنتون حریص می شه و وقتی که وزنتون کم شد ، بعد از یه مدت که خیالتون راحت شد و برگشتین حتی به وزن ایده آل و رژیم نداشتین اون ذهنی که صدمه دیده در اثر اصلا نخوردن خوراکیهایی به صورت حریصانه ای عمل می کنه و بدون اینکه خودتون بفهمین دوباره وزنتون بر میگرده سر جاش . پس لطفا چیزی رو از تو لیستتون حذف نکنید اگه دلتون خیلی خیلی می خواد حتما بخورید حتی گرانچی حتی چیپس شکلات اما کم بخورین آروم بخورین و دقت کنید که دارید چقدر می خورید د اینطوری به ذهنتون آموزش درست می دین
مرسی بازهم و خوش بگذره
دعا کنید من فردا شب کم بخورم و اینکه من الان یعنی ساعت 10:30 دارم می رم بخوابم که فردا صبح ساعت 8 دم در باشگاه باشم و برم ورزش . دلم باسیه تردمیل تنگ شده !

Friday, March 02, 2007

yelk rooze shadee digee!

خب زندگی شیرین می شود و ما کامنت دار شدیم به سلامتی البته امروز کلا روز جالب وبلاگ و کامنت بود اول که به سلامتی وبلاگ آلوچه خانم دوباره در اومد که خب خداروشکر کامنت من درست شد که بازم خدارو شکر من تو وبلاگ اولم هم یه کامنت از یک نویسنده درست حسابی دریافت کردم که بازم بازم خداروشکر
خب می رسیم به بحث شیرین غذاها اولش که راستش شرمنده نوا جون چون من امروز ندویدم اصلا ورزش نرفتم اما قول مردونه کامل می دم که این هفته و هفته دیگه مردم هم روزهای یکشنبه و سه شنبه و جمعه برم سالن ورزش ، بعدش هم رو دو کار می کنم از عید چونکه من هنوز جرئتش رو ندارم خوب یکذره یکذره هم تنبلی ولی خب حالا ورزش خوبه دیگه در هفته سه روز
خب ما امروز صبح که دو تیکه کف دست نان لوش خوردیم با نصف قالب پنیر جعبه چوب کبریت ، بعدش نصف موز به عنوان میان وعده و یک کفگیر پلو و خورشت کرفس که گوشتش کمتر و کرفسش بسیار زیاد بود. عصر دوتا دونه بادوم و دوتا دونه بیسکویت ساقه طلای خوردم اما رفتم کافی شاپ و یک دونه قهوه فرانسه با شیر و شکر خوردم شکر دو تا قاشق چای خوری خوردم شیرش اما معمولی بود فکر کنم و یک دونه شکلات که اندازه دوتا شکلات مربعی یک در یک بود و شام سه تیکه پیتزای گوشت خوردم .
به خاطر شکلات از خودم ناراحتم اما خوشحالم چون دوستم بهم کیت کت خارجی گنده تعارف کرد و گفتم نه ، پیتزا هم قرار بود باسیه من سبزیجات بزارن که تا من برسم خونه این زرنگها ترتیب پیتزای سبزیجات رو داده و باسیه من پیتزای گوشت و قارچ گذوشتن کلا من اصلا این نوع پیتزا دوست ندارم ولی سه تیکه خوردنش 40 دقیقه طول کشید من قبلا کل پیتزا رو 10 مین می دادم بالا بای یک دونه نوشابه کامل و یک بسته سیب زمینی !
خوشحالم که الان اینجوری نیستم . بچه ها واقعا وقتی که کامنتهاتون چه اینجا چه توی اون یکی وبلاگ رو می بینم خیلی ذوق می کنم مرسی بازم
راستی سر در گم جون خیلی خوشحال شدم که من و تو هم وزن هستیم و وزن هدفمون یکیه این یکی از بهترین خبرهای که امشب گرفتم حتما با هم می رسیم
من یه هدف دیگه باسیه خودم درست کردم : می خوام تابستون انقدر خوش هیکل باشم که یه پیراهن خوشگل قرمز باسیه خودم بدوزم و باهاش پز بدم ، خوبه سردرگم جون تو هم پایه ای ؟!
راستی اینو نگفتم ها من جدیدا پله های مترو رو راحتر می رم بالا قبلنا از وسطاش حالم بد می شد ولی الان فقط چندتای آخرش سخته !
خوش بگذره
من امشب دارم دیر می خوابم این خوب نیست اما خب امروز خیلی روز وبلاگیه خوبی بود .

mer300 az inke omadin inja baham harf zadin

سلام دوستان
اولش بگم مرسی از انار و نوا جو ن و بقیه که می دونم اومدین اینجا و لی بلاگر نذاشته برای من کامنت بزارین . خیلی خوشحال شدم و خیلی شرمنده که چرا خودم رو لوس کردم انقدر ولی خب بازم مرسی چونکه آدم واقعا احتیاج داره که تو این راه ازش پشتیبانی کنن
خب دیروز بد نبود من صبحانه دو تیکه نان با پنیر و مربا خوردم بعد یک پرتقال برای بعد از ظهر و نهار یک کفگیر پلو به همراه صد گرم گوشت کبابی و ماست خوردم فقط کار بدی که کردم قبل از غذا آب نخوردم و بعد از غذا خوردم این هم از اون عادتهاست که طول می کشه من از سرم بیوفته ،البته ته دیگ هم خوردم که این هم بد بود برای همین با اینکه رفتم بیرون و بوی شکلات خیلی می یومد اما به خودم گفتم نه ، تو هنوز به جایی نرسیدی که هر کاری می خوای بکنی و هنوز زوده و جلوی خودم رو گرفتم . البته رفتم خونه دوستم و اونجا نسکافه با کافی میکس 2 تا 3 قاشق و شکر خوردم . که نمی دونم چقدر بد بوده . شام یه دونه رون کوچیک مرغ اما سوخاری شده همراه با بادمجون کبابی و حدود 200 گرم سیب زمینی خوردم بدون نون ، خیلی نباید بد باشه با اینکه مرغ سوخاری چربه اما این مال دیشب بود و روغنش یه دوباری کشیده شده بود من دیشب که اولش بود نخوردم چون خیلی چرب بود.
خب همین ، راستی من با حرفی که نوا تو وبلاگش زده موافقم با اینکه خودم خیلی وقتها یادم می ره اما نباید اصلا با بدنمون بد باشیم و هی به خودمون بد و بیراه بگیم من الان تو اوج چاقیم بودم و خیلی با خودم بد بودم هی هم بدتر می شد اما حالا سعی می کنم با خودم بهتر باشم
راستی من مشکل ورزشم سر جاشه ، چون هم یکذره تنبلم هم اینکه کارم انقدر زیاده که نه صبح می تونم زیاد پاشم نه عصر که می یام خونه نای ورزش کردن دارم ، می دونم که خیلی از شماها هم می رید سر کار هم می یاید خونه غذا درست می کنید هم کارای دیگه اما من خوب نمی دونم چرا اینجوریه که به هیچ کاری نمی رسم . فکرکنم باید یکذره بیشتر روی مدیریت زمانم کارکنم البته برای این ماه و ماه دیگه روزهای فرد رو قرار گذوشتم که صبحا 2 ساعت دیرتر برم سرکار و به جاش برم کلاس ورزش حالا ببینیم این هفته چی میشه .
بازم مرسی و به همتون خوش بگذره
راستی من همه سوالهایی که اینجا بود رو تائید کردم قاعدتا الان باید نشون بده کامنت ها رو می شه یه بار یکی چک کنه چون من خودم که کامنت می زارم نشون می ده مرسی

Wednesday, February 28, 2007

Shrinie tare baddd ba jalasie kariee badtarrr

با با این چه وضعشه یکی بیاد منو دعوا کنه آیییییی
من کلا 4 شنبه ها مثل اینکه قاطم ها ، اه اه اه . اولا که نان پنیرام یادم رفت البته به جاش هیچی نخوردم ها تا ظهر اصلا هیجی نخوردم بعدشم ناهارم و سالاد خوردم تا اینجا خوب ، بعد شرکت جلسه بود ماهم یکساعت تو جلسه بودیم و هی این اعصاب من تحریک می شد هی فشارم می رفت بالا بعد فکرشو بکن فکرشو بکن بی انصافها اومدن یک جعبه شیرینی تر از اینا که میوه داره گذشتن جلوی چشم آدم ;( آخه ادم بره دردشو به کی بگه ؟ هان بره به کی بگه من اول یکی آروم اروم خوردم خوب یکی معقول بود کوچیک بود شیرینی هاش بعد که جلسه تموم شده بود ها این همکار من یکی برداشت من هم نمی دونم کدوم نیروی آنی احمقی یکهو رفت تو سرم و یکی برداشتم تازه روش موز هم داشت . ماماننننن دلم می خواد بشینم گریه کنم اه اه اه به مامانم می گم میگه خوب جلوی خودت رو می گرفتی راست می گه هاولی مگه به این آسونی هاست
بعد اومدم خونه مامانم باسم بورانی بادمجون درست کرده بود بادمجون و پیاز و گوجه بدون روغن منم با نون خوردم و یک نصف نصف مرغ سوخاری .دیگه داشتم می رفتم سراغ نصفه بعدیه مرغ سوخاری که شروع کردم به حرف زدن با خودم که نه ببین تو امروز شیرینی خامه ای خوردی تازه الان یه کاسه سوپ قارچ هم خوردی وتا بیاد دلم حرفی بزنه سریع از آشپزخونه اومدم بیرون من که جرعت ندارم برم کالری حساب کنم
یکی بیاد با من حرف بزنه خوب انگار همه با من قهرن هیچکی اینجا هیچی نمی نویسه من الان ناراحتم
;(
بعدشم تو وبلاگ انار گفتم من نمی تونم دو رو شروع کنم یک اینکه من همینجوریش همیشه دیر می رسم صبحا برای اینکه من دیگه زودتر از 7 یا 7:15 نمی تونم از جام بلندشم بعدشم نزدیک خونم تردمیل نیست که بتونم 30 مین برم حداقل برای اون 30 مین باید یک ساعت وقت بزارم تو پارک هم نمی رم برای اینکه از دویدن تنها تو پارک بدم می یاد
ولی این تست حرف زدن خیلی باحاله ها
همین من به قول سامیا الان غمگین افسرده هستم بیاین باهام حرف بزنید
البته من واقعا غمگین افسرده نیستم ها یکذره خودم رو لوس کردم فقط دلم می خواد با من هم یکی حرف بزنه همین
خوش بگذره

Yek alamee harf az hamee jaa!

سلام اول يه چيزي بگم اووهه چقدر زياد شديم ها ! من امروز داشتم اين لينك بقل رو بروز رساني مي كردم اووووه يك عالمه دوست جديد داريم كه چقدر خوبه! همه خوش اومدن. اميدوارم همه به همه چيزهايي كه مي خوايم برسيم
خب يه خبر خوب بدم بهتون من ديروز رفتم پيش دكترم و اونجا از كارهاي خوبي كه قرار بود تو اين مدت بگم گفتم و بهترين كاري كه كردم مي دوني چي بود ؟!
خوب معلومه اينكه من ياد گرفتم كه درست غذا بخورم و سالم بخورم
هاها دكترم كلي تشويقم كرد و الان خوشحال تر هم هستم
خوب من يه كشف جديد كردم و اينكه من وقتي تو طول روز نشاسته نمي خورم يعني پلو يا سيب زميني سير نمي شم ! و شب بازهم گشنمه ديروز فكر مي كردم كه شب مي رم بيرون همبرگر و سيب زميني مي خورم براي همين ناهار با خودم 100 گرم مرغ و دو تيكه كف دست نون بردم و با سالاد. دوتا كف دست نان و پنير هم از صبح تا عصر خوردم و اوه اوه من حدود 30 تا 40 تا دونه پفك خوردم . نگه داشتن تعداد پفك ها خيلي سخته آدم يه هو دست مي كنه تو بسته بر مي داره. يكم طول كشيد تا به مغزم فرمان بدم كه تعداد رو بشمره براي همينه كه تعداد دقيقش يادم نيست . بعدشم مي دونم كه كالري پفك كمه و يكدونش فكر كنم 10 تا كالري داشته باشه حالا مي رم چك مي كنم ولي خب زياد بود ديگه
آهان بعد اومدم خونه طبق معمول مامانم شام پلو با كدو پخته بود راستش من خيلي خيلي گشنم نبود ها اما خوب 5 تا قاشق پلو با 3تا تيكه گوشت و دوتا كدو كشيدم باسيه خودم چونكه دلم پلو مي خواست ;( نشستم خوردمش اما آروم و اينجوري بود كه من بعد از حدود 3تا قاشق ديگه ديدم بدنم دلش نمي خواد و حتي ديگه حوس پلو هم نداره يكذره ديگه باهاش ور رفتم و ديدم كه نه . فقط چشمام الكي دلشون مي خواد من هم در يك اقدام انتهاري ريختمش آخرش رو دور! قبلا ها مي شستم مي خوردمش با اينكه مطمئن بودم سيرم و اينكه من نمي تونم وقتي سير مي شم و غذا تو بشقابه بشينم نگاش كنم اگه چلوم باشه ناخودآگاه مي خورمش باسيه همين تنها راهش اين بود كه بريزمش دور
همين ديگه هم هيچي نخوردم و دوساعت بعد رفتم خوابيدم
اميدوارم كه همتون هم خوب بخورين هم مفيد هم ورزش كنيد هم سير سير باشين
خوش بگذره

Tuesday, February 27, 2007

Alan 4 kiloo kamtarammm

من خوشحالم بازم ، برای اینکه این هفته سه روز ناپرهیزی داشتم و اصلا اصلا ورزش نرفتم ، خیلی استرس داشتم که نکنه وزنم اضافه شده باشه به خاطر همین با اینکه دیشب 2 خوابیدم صبح ساعت 6 پاشدم که خودم رو وزن کنم ، دلشوره داشتم ها اما در کمال خوشبختی یک کیلو کم کرده بودم ، :D
کاملا خوشحال شدم ورفتم خوابیدم ، برای یک هفته یک کیلو خوبه یا بده ؟ اینو نمی دونم اما می دونم که اضافه نکردم از سه شنبه ها داره خوشم می یاد
دیروز یک کار بد کردم یه کار خوب .
کار خوبم این بود که اون بیسکویت های کاکائوی گرجی بود تو شرکت ، بعد دیگه دیروز رفته بود رو مخم ، هی می رفتم نگاش می کردم بعد برش داشتم یه د ونش رو و گذوشتم روی میزم که خوب نگاش کنم و به جاش با چائیم یه دونه خرما خوردم ;) .بعد هم چون تا آخر جعبه سه تا دونه مونده بود ، دادم همه همکارام بخورن که تموم بشه ;)
کار بد این بود : شب نشستیم مراسم اسکار رو ببینیم ، من شام پلو و قرمه سبزی خوردم و بعدش از شانس بد من همه بساط سالاد تموم شده بود ، من ساعت 1 بازم یه دو سه قاشق پلو قرمه سبزی با یک دونه کیک یزدی خوردم ، برای همین بود که خیلی نگران وزنم بودم خوب .
خوش بگذره من سعی می کنم دختر بهتری باشم
راستی رفتم از شرکت روزهای فرد دو ساعت مرخصی گرفتم که برم ورزش دیگه بهونه ای وجود نداره !

Saturday, February 24, 2007

medie ghorr ghorooooo

خوب بعد از دوروز وحشتناک خیلی خیلی بد ،امروز خوب بود البته یک نکته جدید دریافتم و اینکه با اینکه سه هفته است دارم رژیم می گیرم اما هنوز معدم کوچیک نشده امروز برای اینکه این دوروزه خیلی زیاد خوردم ، یه سهم نان کمتر با خودم بردم ،ناهار هم عدس پلو داشتیم که در حالت عادی من عدس پلو 8 قاشق می برم که امروز 5 قاشق بردم که خوب کم بود و با اینکه همه سالادم رو هم خوردم گشنم بود و باعث شد که شب که می یام خونه خیلی گشنم باشه ،اول حریص بودم رفتم سر قابلمه یه کاسه آش خوردم و چندتا دونه سیب زمینی بعد به خودم گفتم نه ، برو لباس در بیار و بعد بیا
که برگشتم و یه تیکه مرغ کوچیک با 8 تا تیکه سیب زمینی ،حدود نصف سیب زمینی با ماست و یک نصف نصف نان باگت خوردم دیگه سیر سیر شدم چون آروم خوردم
از صبح هم اینارو خوردم
یک کف دست نان ، با نصف قوطی کبریت پنیر و دو کف دست نان میان وعده
5 قاشق عدس پلو با سالاد
دوتا خرما + 12 تا کیشمیش با 2 تا چایی
شام هم که نوشتم همین
تازههه ، توی شرکت از این بیسکویت شکلاتی های گرجی داشتیم و من گشنه هم بودم هی این بیسکویت ها دور کلم می چرخید تازه همکارم اومد بزاره رو میزه من ،گفتم بهش اینو اینجا نذاررررر ، و خیلی خودم رو کنترل کردم و اصلا نخوردم و به جاش یه خرما خوردم به نیت بیسکویت
تازهه می خوام یک کار انتهاری بکنم و فردا نون خرماهای که قبلا گفتم رو ببرم شرکت ، چون تو خونه ما خورده نمی شه و همینطور می مونه و هی به من چشمک می زنه من فردا می برمش شرکت اونجا سر 3 سوت دوستان حسابش رو می رسن و خیال من هم راحت می شه ;)
خوش بگذره به همه
راستی فردا صبح زود می خوام برم ورزش ،هنوز هم مرخصی نگرفتم اما می خوام برم سلامتیم مهمتره
یه راستیه دیگه امروز همش توی طبقات کار داشتم همه رو با پله رفتم بالا و اومدم پایین به هر جا که می رسیدم نفس نفس می زدم اما خوبه می دونم
دیگه واقعا خوش بگذره


Friday, February 23, 2007

Listee Karhaiee ke kardaam o nabaid mikardaam

خوب اینم لیست کارهای خیلی خیلی خیلی بدی که من تو دو روز گذشته کردم ، خجالت می کشم اینجا بنویسم اینها رو ولی چون قول دادم به خودم می نویسم
چهارشنبه شب تا دیر وقت بیدار موندم حدود 3 و 4 صبح جلوی تلویزیون بودم در نتیجه صبح 5 شنیه حدود 11 از خواب پاشدم دیشب جلوی خودم رو گرفته بودم و خیلی کم چیز اضافه خوردم اما 5 شنبه صبح : ساعت 11 یک عدد تخم مرغ با 4 تیکه نان لواش اندازه کف دست با یک چهارم قوطی کبریت پنیر چرب !
گفتم که ناهار نمی خورم چون بعدازظهر هم قرار بود با دوستام برم کافی شاپ بعد خوابیدم یا همینطور ول گشتم و نرفتم کلاس ورزش کلا حس نداشتم ، اما ساعت 3 خیلی دلم ضعف می رفت در نتیجه سه تا تیکه جوجه با سه تا چهارتا قاشق پلو خوردم ، اینها رو آروم خوردم
حدود ساعت 7 نصف پیتزا سبزیجات رو خوردم ، تو پرانتز بگم که پیتزا سبزیجات هم چیز جالبه باید که کالریش کمتر باشه البته چون پنیر پیتزا داره و سس گوجه فرنگی و بادمجونش احتمالا سرخ شده است نمی شه گفت که هیچی ولی خب حداقل از بقیه کمتره چون کالباس نداره ، البته با هاش کلی سالاد خوردم و قبلش آب خوردم و خیلی خیلی آروم خوردم که صدای دوستام در اومد
بعد ، چشمتون روز بد نبینه ، یکی از دوستا م از گرگان اومده و از اونجا برای من نون خرمایی اورده که من به شدت عاشقشم ، نان های کوچیکی که لاش خرما داره من همون توی ماشین سه تاشو انداختم بالا و برای چهارمیش خودم رو فحش دادم وجلوی خودم رو گرفتم
رسیدم خونه ،خوب معلومه که خوابم بهم ریخته در نتیجه نشستم جلوی تلویزیون ،خداییش این تلویزیون رو باید به مدت تحریم کرد، بعد از شانس بد ما ، مامان هم تو خونه پیتزا ی گوشت پخته بود که هنوز نخورده بودن ،درنتیجه ساعت 12 شب من با پرویی نصف پیتزا خوردم جلوی تلویزیون و بعد ش باز هم سه تا نون خرمایی البته قبل از پیتزا یک عالمه کاهو خوردم که اروم بگیرم اما نشد ، از بس این تو تلویزیون غذا نشون می ده ، آه !
جمعه صبح 9:30 پاشدم و صبحانه یک چهارم نون باگت با پنیر خوردم و بعد رفتم حمام ، ناهار یک کفگیر و نصفی پلو با خوراک گوشت خوردم که البته خیلی آروم خوردمش ،بلطبع نرفتم ورزش ،به جاش 3 ساعت رانندگی کردم و رفتم کوه و کمر هوا خوری ، دوتا خرما خوردم و وقتی اومدم خونه باز نشستم جلوی تلویزیون ،آخه یکی نیست به من بگه ! چرا واقعا انقدر تلویزیون ،البته من وقتی ناراحتم مسکنم فقط تلویزیون و غذا هستش ،خلاصه جلوی تلویزیون دیگه ایندفعه اوجش بود ،زده بودم به سیم آخر ، چهارتا تیکه شکلات خوردم با کره و نون ،تقریبا یه نصفه نون گرد مزه دار رو با پنیر خوردم بدیش هم این بود که حتی آروم هم نخوردم و همچی گازهای گنده ای می زدم که نگو خلاصه بعد یک کاسه آبگوشت با 5 6 تا قاشق عدس پلو خوردم آخرش هم بازهم از اون نون خرماها یه چندتایی خوردم ! فکر می کنید چیز دیگه ای مونده که من نخورده باشم ;( حالا دیگه همش رو خوردم و هیچ کاری نمی شه کرد اصلا نمی دونم فردا باید چیکار کرد
خوش بگذره

vayyyyyyyyyy komak yeki jeloie mano begireeee

واییییییییی
آیییییییی
یکی بیاد به من کمک کنه من از دیروز تا حالا ببخشید بی ادبیه ها ، ولی خل شدم ،همش می خورم سیر نمی شم انگار نه انگار که من سه شنبه وزن کردم و تا حالا 3 کیلو کم کردم ،هر چقدر هم که به خودم فشار اوردم که نه این کارو نکن نشد ، خیلی الان ناراحتم و راستش ورزش هم نرفتم ،اعصابم خورده درست ، چون این هفته کنکور ارشد شروع می شه و من کلا به این جریان آلرژی دارم به طرز خیلی بدی ، تازه من قرار بود بخونم و خیلی هم خرج کردم ولی به این دلیل که ناخود آگاه روی اعصابم اثر بدی می زاشت ولش کردم و لی حالا که دم امتحانه و همه رو می بینم که دلشوره دارن و استرس اعصابم بهم ریخته آخه بدیش اینه که من قرار بود به جای اینکه برای ارشد نخوندم بشینم برای کارم اطلاعاتم رو بیشتر کنم که اون کار ونکردم یعنی در واقع الان به شدت احساس بیهودگی می کنم و فکر کنم این باعث شده که خودم رو تنبیه کنم و تنها کاری که این مدت درست انجام دادم رو هم بهم بزنم . اصلا فکر نمی کردم که اینطوری نتونم جلوی خودم رو بگیرم
البته بگم به لیست چیزهای مضر برای رژیم حتما حتما تلویزیون رو اضافه کنید ،یعنی تنها خاصیتش اینه که اشتهای آدم رو زیاد می کنه اگه که شما برای شمام یه چیزی بخورین و بعد 3 تا 4 ساعت جلوی تلویزیون بشینین قطعا می رید و دوباره اندازه شام غذا می خورید
خلاصه خیلی بد بود تو پست بعدی می نویسم که چیا خوردم ، وای بدیش اینه که نرفتم ورزش ،حالا باید چی کار کنم ! واقعا دلم می خواد بشینم گریه کنم ;(
خوش بگذره به شما !

Wednesday, February 21, 2007

2 kiloo kamtram alann!

سلام
من امروز خیلی خیلی خوشحالم ، صبح از خواب پاشدم واولین کاری که کردم رفتم روی وزنه که تو اتاقمه ، هه هه دو کیلو کم کرده بودم. راستش ازچند روز پیش می ترسیدم به خصوص که ورزشم کم بوده ، اما حالا به خودم امیدوار شدم . امروز روز خوبیه حتی هوا هم بهتره و من راحتتر از پله های مترو بالا رفتم !یک نصفه از سهم نونم کم کردم!
خوش بگذره
ولی باید حواسم باشه که به خودم خیلی امیدوار نشم و ول کنم هنوز خیلی راه مونده!
بازهم خوش بگذره

Tuesday, February 20, 2007

Mozeraate Cofeshopp!

سلام
خوب من امروز هنوز لوگ رو بروز رسانی نکردم ، از این لحاظ دختر بدی بودم
کلا کارای خوب زیاد نکردم حالا می گم ولی اول بدها :
دیروز رفتم کافی شاپ ، از من به شما نصیحت تو دوران سالم سازی ، کافی شا پ نرین ، چون هیچ کدوم از روشهای آروم خوردن اونجا اثر نمی ذاره .
اولن که اگه دقت کنین توی منوش ، عمرا نمی شه غذای کم کالری پیدا کرد،کمترینش چای با کیک که خوب خداتا کالری داره ، حالا چون من نمی تونم قهوه بخورم اونو در نظر نمی گیریم وگرنه قهوه تنها باز بهتره !
دومن که اونجا می تونی 100 ساعت بشینی و ظرف غذاتم جلوت می مونه ، کسی هم نمی یاد برش داره تا خودت شخصا پاشی بری ، خوب آدم هم نمی ره کافی شا پ که نیم ساعته بخوره و پاشه ، می ره کافی شاپ که حرف بزنه ، حالا اتفاقی که می یوفته اینه که مثلا من یه کیک و چای سفارش می دم ، از شانس بد من هم به جای یه لیوان چایی ، یه قوری می یاره ! من کیک رو نصف می کنم و آروم آروم با 2 تا 3 تا فنجون چایی بدون قند می خورم .
بعد خوب تموم می شه ، اما هنوز وقت این نرسیده که بریم ، در نتیجه هنوز یه نصفه کیک و قوری جلوی آدمه ، حالا هی حرف می زنم هی چایی میخورم ، حواسم رو خیلی خیلی جمع کردم که سراغ نصفه بعدی نرم اما به جاش مجبور شدم با چنگال بیفتم به جونش و هی خوردش کنم !
حالا بدیش می دونین چیه که من 4تا 5 تا چایی خوردم و این باعث شد که رسیدم خونه معده دردی بگیرم که اون سرش نا پیدا
و حالا مامان جان من هم لطف کرده بودن پلو تازه دم با قیمه و یک عالمه سیب زمینی سرخ کرده تازه داشتن ! هی رفتم و اومدم گفتم که من شام نمی خورم ولی اما هم معدم درد می کرد هم خیلی بوهای خوشمزه ای می یومد!
دیدم دارم خیلی رو اعصابم اثر می ذاره اول رفتم بالای سر قابلمه به قول خودمون نوک زدن بعد دیدم اینجوری نمی فهمم که چی به چیه !
در نتیجه یه کاسه برداشتم یه 4- 5 تا سیب زمینی و دوتا قاشق برنج و دوتا قاشق قیمه ، ریختم تو کاسه نشستم در کمال آرامش خوردم، راستش وقتی تموم شد هنوز هم معدم درد می کرد اما دیگه جلوی خودم رو گرفتم !
آخ آخ آخ این قسمتش یادم رفت بگم که تا رسیدم خونه دو تیکه شکلات خوردم که سوغاتی باسم اورده بودن ، آخه از اول هفته منتظر این شکلاته بودم!
خوب نداشت دیگه ، فقط اینکه شاید در اوج خرده خوری اخر شبم تونستم تا حتی کنترل کنم !
ورزش هم که این مدت داره فیتیله پیچ می شه ، و به این میگن اوضاع بد خیلی بد!
امیدوارم فردا نرم وزنم برگشته باشه ، دق می کنم ، من!
خوش بگذره

Sunday, February 18, 2007

Donat haie khoshgele khatarnakkkk!

سلام
دیروزیکم بد بود ، رفتیم خونه مامان بزرگم که از مسافرت اومده بود و خدا نسل هر چی دوناته کاکائویه ازروی زمین برداره ، من بلافاصله بعد از شام نصف یک دونات رو خوردم ، خیلی آروم خوردمش ها ! ولی به هر حال خوردم دیگه ، شام هم یک قاشق سیب زمینی دو قاشق سوپ و یه نصف نصف فیله مرغ و دوتا قاشق یاسه تا خوراک لوبیا خوردم که این آخریه خوشمزه بود خیلی ، تازه واقعا گشنم نبود فقط نتونستم هنوز ، با این جریان کنار بیام که وقتی غذا رو میزه ، من وسوسه نشم که یه ناخونکی بزنم
خلاصه خورد خورد یه کارای کردم که خوب نبود دیگه !
البته قسمت خوبش این بود که من انقدرتو روز دارم کاهو و هویج و کلم و اینا میخورم که از جویدن به معنای واقعی خسته می شم ، دیروزسر کار اعصابم خورد بود، با یک حرصی هویج می خوردم بغل دستیم چپ چپ نگام می کرد!
تازه خونه مامان بزرگم آخراش دوناتهای کوچیک تر خیلی بهم چشمک می زدن که ما کوچیکیم بیا ما رو بخور ، اما من به حرف انارجون گوش کردم و با بدنم صحبت کردم ،اونم گفت که قیافشون خیلی چربه و اصلا دلش نمی خواد!;)
راستی من یه هدف جدید پیدا کردم ، هدف اینه که یه روزی بشه که من پله های متروی میرداماد رو یه نفس تا اخر برم بالا و هیچ مشکلی برام پیش نیاد ،نه نفسم کم بیاد ، نه پاهام درد بگیره ، نه سرعتم کم بشه !
خوش بگذره !

Friday, February 16, 2007

Chand Gozareshe KHOOB!

دوباره سلام
خوب خدا خواست و من امروز بدون ورزش نموندم ، با اینکه نرفتم کلاس ورزش اما دوستم زنگ زد و یک ساعت رفتیم پیاده روی تند ، امروز حدود دو ساعت و نیم هم خرید و پاساژ گردی کردم که اونم یه جور پیا ده رویه دیگه !
خب امروز یه چیز خوب دیگه هم داشت و با اینکه ناهار یه دو سه قاشقی زیاد خوردم اما بعد از ظهر که رفتیم کافی شاپ ، البته ساعت 8 شب بودها ، خلاصه من یه ساندویچ سفارش دادم که اول فکر می کردم گوشته اما کاشف به عمل اومد که ساندویچ کالباسه ، بعدش سوسش خیلی کم بود ،بهش گفتم که کم باشه ، بعدش خود ساندویچه نصف نون ساندویچی بود منم فقط و فقط نصفش رو خوردم ، ساندویچ رو گاز نزدم که تند تند تموم بشه ، با کارد و چنگال تیکه تیکه اش کردم ، البته خیلی کار مسخره ای از نظر دیگران ، ولی شما اصلا نباید بهشون محل بدین ، این کار باعث می شه که آدم از یه نصف ساندویچ کاملا سیر بشه !
یه چیز جالب اینکه من فهمیدم که چم بود که اعصابم خورد شده بود ، من توی دو هفته گذشته ، یه جایی خارج از شرکت ماموریت بودم که خوشبختانه اونجا یه خانمی هست که اونم خودش آروم غذا می خوره و من رو هم خیلی نمیشناسه و باسیه همین خیلی براش عجیب نیست که مثلا من کم غذا میخورم یا آروم و به همین خاطر هیچ مشکلی نداریم ، اما دو روز گذشته من تو شرکت بودم و اونجا ناهار خوردم ،خب اونها من رو با عادتهای قبلی غذا خوردنم می شناسن که مثل خودشون بود ، که یکیش تند غذا خوردنه و دیگریش تا حدی زیاد خوردنه و وقتی من رو دیدن که اولا خیلی خیلی ، نسبت به اونها ، کم غذا می یارم و خیلی اروم می خورم ، باسشون عجیب بود و هی شروع کردن به حرف زدن در این باره و هی مثلا از من تبعیت کردن که آره ما آروم غذا می خوریم و بعد هی خندین به این که نه نمی شه خیلی بده ،غذا از دهن می یوفته ، اینطوریه ، اونطوریه ! منم اول خواستم که مثلا کمکشون بکنم اما بعد فهمیدم که اینها اگه کسی از جنس خودشون نباشه رو قبول نمی کنن . ولی کلا این کارا تو ناخود آگاه من اصر گذاشته بود و باعث شده بود که از کارم دلسرد بشم ،
اما امروز یکی دیگه از دوستام رو دیدم که اتفاقن چند وقت پیش خونشون بودم و اون طرز غذا خوردن جدید من و ایده ها م رو دیده بود امروز بهم می گفت که اونروز از من خیلی چیزا یاد گرفته و سعی کرده که اونم روش غذایش رو عوض کنه ، البته اصلا چاق نیست ولی برای اینکه سالم غذا بخوره ، و من تازه فهمیدم که چه چیزی این مدت اعصابم رو خورد کرده بود . این دوستم خیلی حس خوبی بهم داد مثل شما ها. دوباره به همون احساسهای قبلیم برگشتم مرسی از همتون
خوش بگذره

Ghor Ghor ziadddddddd

من اعصابم خورده خورده ، به شدت خوابم می یاد این هفته یک هفته کاری فشرده داشتم که باعث شد خیلی کم بخوابم و این رو همه زندگیم اثر گذاشت حتی سه شنبه که صبح رفتم ورزش ، خیلی به سختی کالری می سوزوندم و پدرم در اومد از مربیم که پرسیدم گفت حتما بدنت خسته است وقتی بهش گفتم که بد خوابیدم گفت مال همونه !
با اینکه این هفته ، تا سه شنبه اش عالی بود و من معلوم شد که یک کیلو کم کردم ، ولی بعدش اصلا خوب نبود نمی گم که زیاد خوردم اما همش بقیه می فهمن که من دارم آروم غذا می خورم یا کم می خورم هی می گن وای چقدر لاغر شدی ! آخه من همش یک کیلو لاغر کردم ولی این باعث می شه که من ول کنم چون می گم خوب شدم دیگه ! می دونم احمقانه است ولی خوب این جوریه یا اگه یکی بیاد بگه وای چقدر کم می خوری روی اعصاب من میره و من بیشتر می خورم !
البته شب ولنتاین با دوستام رفتیم بیرون من نصف شنسل مرغ خوردم با 5-6 تا سیب زمینی سرخ کرده و یک عالمه سبزیجات پخته همراه با سالادی که سس مایونز نداشت اما فکر کنم روغن داشت! هیچی از شکلات ولنتاین نخوردم ، عوضش 7 تا 8 قاشق کوچیک بستنی خوردم که خوب زیاد بود ، البته اینکه من هیچی شکلات نخوردم خیلی امتیازه چون من باسیه شکلات می میرم بخصوص شکلات فندقی !
می دونین یه روش جدید پیدا کردم وقتی می رید بیرون اول اینکه باید واقعا آروم اروم بخورین تا غذاتون تا غذای بقیه تموم می شه ، هنوز تموم نشده باشه ، بعدش هم تا خسته شدین و هنوز احساس کردین دلتون می خواد گارسون رو صدا کنید بیاد غذاتون رو ببره ! اینجوری دیگه چیزی جلوتون نیست که هی بخواین ناخونک بزنید !
اصلا حوصله ندارم برم ورزش امروز ، می دونم برم خیلی خوبه اما دلم می خواد بخوابم ، امروز رفتیم خرید و مجبور شدیم غذا دیرتر بخوریم دوتا بدی داشت یکی اینکه من گشنم شد و بیشتر احساس کردم که باید غذا بخورم
دو اینکه الان خیلی سنگینم و خیلی خیلی خوابم می یاد اه اه اه اصلا خوب نیست !
کلا تو این مدت حوصله ندارم نمی دونم چرا و اعصابم خورده زیادی انگار دارم می دووم زندگیم تند شده و من بهش نمی رسم ، وقت هیچ کاری رو ندارم !
فکر کنم امروز نرم ورزش البته یک دلیل خیلی خوب دارم شلوار ورزشیم خیسه !Sorry
خوب اینم از این واقعا دلم می خواد که هر شب وبلاگم رو بروز کنم اما نمی شه !
خوش بگذره به همتون !

Saturday, February 10, 2007

َAnother day!

خب بازم سلام
امروز اصلا خوب بود اولش ،یعنی هم خوب بود هم نه ، از صبح استرس داشتم که باعث شد صبحانه نخورم یعنی کم بخورم ولی به جاش با خودم نون پنیر بردم فکر کنم همون سه تیکه کف دست لواش + پنیر میخواستم پنیرم رو وزن کنم که این مدیر پروژمون باسم پیغام فرستاد که زود بیاین منم هول کردم ولی با خودم همون 6 تا قاشق برنج با قورمه سبزی بردم و یک ظرف کامل سالاد بدون سس ، بعد تو شرکت هم خیلی حرص خوردم و عصبانی بودم ولی چون به خودم قول دادم که آروم باشم ، خودم رو زدم به بیخیالی و کارهارو راحت انجام دادم ، با اینکه گشنم شده بود ،خیلی آروم آروم نون پنیر هارو خوردم و اصلا اصلا طرف بیسکویت ها نرفتم ، ناهارم روخیلی آروم خوردم جوری که آخرش یکذرش موند که من قبلا بنا به یه عادت قدیمی که از بچگی بهمون می گفتن تا آخرین برنچ غذام رو می خوردم ولی الان یه مدته که وقتی سیر می شم دیگه ادامه نمی دم و خیلی رعایت می کنم که تا دوساعت بعد از غذا هیچ آبی نخورم ،امروز هم با اینکه دوغ بود نخوردم و قورمه سبزی که موند رو گذوشتم تو ظرفم و حدود ساعت 3:30 دوباره که گشنم شد بقیشو خوردم !
تو راه برگشت ، بقیه نان و پنیر هارو خوردم همراه با دوتا خرما که باعث شد وقتی رسیدم خونه کاملا سیر باشم !
و فقط آب خوردم اما بعدش یکهو یه کاری پیش اومد که با وجود خستگی زیاد رفتم بیرون و یکساعتی طول کشید بعدش که برگشتم خیلی گشنم بود و سه قاشق گوش کوبیده رو آروم خوردم با سه قاشق مربا خوری ماست کم چرب !
نمی دونم چونکه من از روی دستور هیچ دکتری الان کار نمی کنم مثلا کالریها رو می دونم یا امتیازها رو ولی اینکه چه مقدار الان باید بخورم رو نمی دونم ، الان نمی خوام برم دکتر ، اگه تو یک ماه با ورزش 2کیلو کم کردم ، بعدش می رم کرمانی یا شاید هم اون دکتره که آلوچه خانم می گه !
راستی امروز یکربع پیاده روی کردم و همه پله هارو بالا و پایین رفتم ،نمی دونم چندتاست باید دفعه دیگه بشمرم !
کسی می دونه مثلا 6 ساعت کار با کامپیوتر چقدر کالری مصرف می کنه ؟
مرسی خوش بگذره

Friday, February 09, 2007

Review Week

خوب دوباره سلام
این هفته با اینکه هفته کاری سختی بود ، ولی تا دیروز از نظر رژیم خوب بود ، بزنم به تخته من خیلی آروم می خورم و همش هم از سبزیجات و هویج استفاده می کنم و آب و خرما و وقتهایی که خیلی گشنم می شه ، نون و پنیر میخورم که باخودم می برم و به تکه های خیلی کوچیکی تقسیمش کردم که هر دفعه یکیشو می خورم
اما چهارشنبه شب ، سه چهارتا قاشق باقالی پلو خوردم و یک برش لازانیا که از بیرون خریده بودن به علاوه یه بشقاب سوپ ، که خوب نبود و پنجشنبه اصلا حوصله نداشتم البته حالا دلیلشو می دونم ولی باعث شد که نرم کلاس ورزش و خیلی بد شد ، باعث شد اعصابم از دست خودم بیشتر خورد بشه عوضش امروز رفتم و کلا 392 تا کالری فعالیت کردم و حالم الان خوبه می خوام تو این هفته یکشنبه و سشنبه هم برم !
باید تمرینهای رفتاریم رو از سر بگیرم و اینکه بیخودی سر کارحرص نخورم ، احساس می کنم دارم زیادی انرژی می زارم و کم کم باعث می شه که آدم عصبی به نظر بیام .
البته یه چیزایی اعصابم رو هنوز خورد می کنه که باید روش فکر کنم و ببینم که چجوری می شه درستش کرد.
دوتا چیز جالب :
1- اینکه وقتی آدم می ره ورزش ، اثرات روحیش خیلی بیشتره تا کالریش ،حتی برای من باعث شده که زندگیم یکدفعه نظم بیشتری بگیره
2- در مورد غذا خوردن یه چیز جالب کشف کردم ، اگه شما تو حرکات آدمهایی که لاغرن موقع غذا خوردن دقت کنید می بینید که با غذا اصلا ارتباط برقرار نمی کنن و اصطلاحا با غذا بازی می کنن ، این خیلی جواب می ده ، مثلا من تا چنگالم هی با غذا ور می رم و دیگه سعی می کنم اون احساس فوق العاده ای که قبلا داشتم رو نصبت به غذا ، الان کم کنم
3- یه کار دیگه ای که می کنم اینه که با آدمهای اطرافم مسابقه می دم که من اگه از همه دیرتر غذا بخورم ، برنده می شم و این خیلی خوبه چون همش وسطش صبر می کنم مثلا باعث شد چند روز پیش سر کار ، من هنوز وسط غذام بودم ولی همکارم کاملن غذاشو تموم کرده بود تازه غذاش از من بیشتر هم بود ، کلی خوشحال شدم !
البته من از پنیر عمل آورده شده می خورم که فکر کنم معادل پنیر چرب و اینکه تو هفته شده که چند بار سوپ خوردم که غذای خوبی نیست چون اولا جزء غذاهای قاطیه و به سختی می شه حساب کرد که چقدر کالری داره ، و اینکه چون آبکیه آدم گول می خوره و بیشتر می خوره چونکه سیر نمی شه !
حالا این هفته برم ببینم چی می شه ، هم اینکه 4 روز در هفته برم ورزش و هم اینکه دقت بیشتری بکنم
راستی جدیدا تو مترو هم از پله ها استفاده می کنم نه از پله برقی ;) و اینکه انار گفته بود هم جالب بود میخوام با بدنم حرف بزنم !
خوب بدن عزیزم ، حالا گشنته ؟ می خوای بریم یذره سالاد بخوریم ؟!
خوب تا دفعه دیگه خوش بگذره !

Sunday, February 04, 2007

ِDo GOOd Things

خوب ، اتفاقات جالبی اوفتاد من یکدفعه دوباره اون حس درست غذا خوردنم رو به دست آوردم ، پارسال یکبار این حس رو داشتم و باعث شد 10 کیلو کم کنم تو مشهد ، اما بعد که اومدم تهران همه چیز ازبین رفت و برگشت سرجاش 20 کیلو ، مدتها بود که می خواستم دوباره آروم غذا بخورم اما نمی شد، همش وسطش خسته می شدم و حوصلم سر می رفت
اما حالا یکدفعه همه چیز درست شد ، دیگه از اینکه آروم غذا بخورم اعصابم خورد نمی شه حتی خوشم هم می یاد ، و خود بخود دیگه هله حوله دوست ندارم و یا از هویج خوشم می یاد
خلاصه نمی دونم چی شد یه دفعه که اینجوری شد ولی فکر کنم پادردام و اینکه دیگه رسمن داره شکلم عوض می شه و وبلاگ انار خیلی موثر بودن ، دیدن یه سری آدم دیگه که دارن همین کارو می کنند و این که ساده این کارو می کنن به هر حال خوشحالم
مرسی

Monday, January 29, 2007

ُSome Notes

یه چیز جالب توی لاغر شدن ، اینکه دقت داشته باشی ، دقت تو چیزی که می خوری و مقدارش . یعنی هر چیزی که می زارن جلوت یا می بینی یا بهت تعارف می کنن ، نخوری یا اگه میخوری دقت کنی که چقدر می خوری
یه مسئله جالب دیگه که یه زمانی یکی از دکترهای تغذیه ام بهم گفته بود اینه که ما معمولا معدمون سیر می شه اما چشممون سیر نمی شه وقتی هنوز اون غذای خوشمزه جلوی رومونه ، با اینکه همین الان خوردیم ، بازم دلمون می خواد که بخوریم چون می دونیم خوشمزه است ، یک را ه حل براش اینه که سعی کنی آروم غذا بخوری ، هم می فهمی که چقدر خوردی هم اینکه چی خوردی هم اینکه وقتی آروم غذا بخوری مزه غذا بیشتر تو دهنت می مونه و کمتر دلت میخواد بازم بخوری ، چون یکی از دلایلی که آدم بازم دلش می خواد بنظر من اینه که تو می دونی این غذا مزه خوبی می ده و می خوای بازهم بخوری ! مامان من همیشه می گفت که مزه اش که فرقی نمی کنه همین الان خوردی

Sunday, January 28, 2007

Tasmimate Jadid!

می خوام اینجا از یه چیز جالب بنویسم ! از لاغر شدن
جدید به غیر از پاهام ، زانوهام هم درد می گیره و اصلا احساس خوبی ندارم ، نمی خوام که پاهام در اثر فشار کج بشه ، به غیر از اون می خوام خوشگل باشم و لباسهای خوبی بپوشم
برای همین ، می خوام یکذره رعایتم رو بیشتر کنم یه چیز جالب وبلاگهای گروهی که برای اینکار راه اندازی شده از اونام کمک می گیرم اینو گفتم که یادم بمونه که چی بود چی نبود

Thursday, January 11, 2007

Problem!

نظرتون چیه که آدم ، هی چای بخوره ، هی بره دستشویی ، هی چایی بخوره ، هی بره دستشویی ...
بنظرم آدم می تونه چایی خوب نخوره ، نه؟

Wednesday, January 10, 2007

خانه

سلام خوب هستید ؟ ما دوباره برگشتیم سر جامون

testtttttttt

test mikonimmm babaaaaaaa