Wednesday, February 28, 2007

Shrinie tare baddd ba jalasie kariee badtarrr

با با این چه وضعشه یکی بیاد منو دعوا کنه آیییییی
من کلا 4 شنبه ها مثل اینکه قاطم ها ، اه اه اه . اولا که نان پنیرام یادم رفت البته به جاش هیچی نخوردم ها تا ظهر اصلا هیجی نخوردم بعدشم ناهارم و سالاد خوردم تا اینجا خوب ، بعد شرکت جلسه بود ماهم یکساعت تو جلسه بودیم و هی این اعصاب من تحریک می شد هی فشارم می رفت بالا بعد فکرشو بکن فکرشو بکن بی انصافها اومدن یک جعبه شیرینی تر از اینا که میوه داره گذشتن جلوی چشم آدم ;( آخه ادم بره دردشو به کی بگه ؟ هان بره به کی بگه من اول یکی آروم اروم خوردم خوب یکی معقول بود کوچیک بود شیرینی هاش بعد که جلسه تموم شده بود ها این همکار من یکی برداشت من هم نمی دونم کدوم نیروی آنی احمقی یکهو رفت تو سرم و یکی برداشتم تازه روش موز هم داشت . ماماننننن دلم می خواد بشینم گریه کنم اه اه اه به مامانم می گم میگه خوب جلوی خودت رو می گرفتی راست می گه هاولی مگه به این آسونی هاست
بعد اومدم خونه مامانم باسم بورانی بادمجون درست کرده بود بادمجون و پیاز و گوجه بدون روغن منم با نون خوردم و یک نصف نصف مرغ سوخاری .دیگه داشتم می رفتم سراغ نصفه بعدیه مرغ سوخاری که شروع کردم به حرف زدن با خودم که نه ببین تو امروز شیرینی خامه ای خوردی تازه الان یه کاسه سوپ قارچ هم خوردی وتا بیاد دلم حرفی بزنه سریع از آشپزخونه اومدم بیرون من که جرعت ندارم برم کالری حساب کنم
یکی بیاد با من حرف بزنه خوب انگار همه با من قهرن هیچکی اینجا هیچی نمی نویسه من الان ناراحتم
;(
بعدشم تو وبلاگ انار گفتم من نمی تونم دو رو شروع کنم یک اینکه من همینجوریش همیشه دیر می رسم صبحا برای اینکه من دیگه زودتر از 7 یا 7:15 نمی تونم از جام بلندشم بعدشم نزدیک خونم تردمیل نیست که بتونم 30 مین برم حداقل برای اون 30 مین باید یک ساعت وقت بزارم تو پارک هم نمی رم برای اینکه از دویدن تنها تو پارک بدم می یاد
ولی این تست حرف زدن خیلی باحاله ها
همین من به قول سامیا الان غمگین افسرده هستم بیاین باهام حرف بزنید
البته من واقعا غمگین افسرده نیستم ها یکذره خودم رو لوس کردم فقط دلم می خواد با من هم یکی حرف بزنه همین
خوش بگذره

Yek alamee harf az hamee jaa!

سلام اول يه چيزي بگم اووهه چقدر زياد شديم ها ! من امروز داشتم اين لينك بقل رو بروز رساني مي كردم اووووه يك عالمه دوست جديد داريم كه چقدر خوبه! همه خوش اومدن. اميدوارم همه به همه چيزهايي كه مي خوايم برسيم
خب يه خبر خوب بدم بهتون من ديروز رفتم پيش دكترم و اونجا از كارهاي خوبي كه قرار بود تو اين مدت بگم گفتم و بهترين كاري كه كردم مي دوني چي بود ؟!
خوب معلومه اينكه من ياد گرفتم كه درست غذا بخورم و سالم بخورم
هاها دكترم كلي تشويقم كرد و الان خوشحال تر هم هستم
خوب من يه كشف جديد كردم و اينكه من وقتي تو طول روز نشاسته نمي خورم يعني پلو يا سيب زميني سير نمي شم ! و شب بازهم گشنمه ديروز فكر مي كردم كه شب مي رم بيرون همبرگر و سيب زميني مي خورم براي همين ناهار با خودم 100 گرم مرغ و دو تيكه كف دست نون بردم و با سالاد. دوتا كف دست نان و پنير هم از صبح تا عصر خوردم و اوه اوه من حدود 30 تا 40 تا دونه پفك خوردم . نگه داشتن تعداد پفك ها خيلي سخته آدم يه هو دست مي كنه تو بسته بر مي داره. يكم طول كشيد تا به مغزم فرمان بدم كه تعداد رو بشمره براي همينه كه تعداد دقيقش يادم نيست . بعدشم مي دونم كه كالري پفك كمه و يكدونش فكر كنم 10 تا كالري داشته باشه حالا مي رم چك مي كنم ولي خب زياد بود ديگه
آهان بعد اومدم خونه طبق معمول مامانم شام پلو با كدو پخته بود راستش من خيلي خيلي گشنم نبود ها اما خوب 5 تا قاشق پلو با 3تا تيكه گوشت و دوتا كدو كشيدم باسيه خودم چونكه دلم پلو مي خواست ;( نشستم خوردمش اما آروم و اينجوري بود كه من بعد از حدود 3تا قاشق ديگه ديدم بدنم دلش نمي خواد و حتي ديگه حوس پلو هم نداره يكذره ديگه باهاش ور رفتم و ديدم كه نه . فقط چشمام الكي دلشون مي خواد من هم در يك اقدام انتهاري ريختمش آخرش رو دور! قبلا ها مي شستم مي خوردمش با اينكه مطمئن بودم سيرم و اينكه من نمي تونم وقتي سير مي شم و غذا تو بشقابه بشينم نگاش كنم اگه چلوم باشه ناخودآگاه مي خورمش باسيه همين تنها راهش اين بود كه بريزمش دور
همين ديگه هم هيچي نخوردم و دوساعت بعد رفتم خوابيدم
اميدوارم كه همتون هم خوب بخورين هم مفيد هم ورزش كنيد هم سير سير باشين
خوش بگذره

Tuesday, February 27, 2007

Alan 4 kiloo kamtarammm

من خوشحالم بازم ، برای اینکه این هفته سه روز ناپرهیزی داشتم و اصلا اصلا ورزش نرفتم ، خیلی استرس داشتم که نکنه وزنم اضافه شده باشه به خاطر همین با اینکه دیشب 2 خوابیدم صبح ساعت 6 پاشدم که خودم رو وزن کنم ، دلشوره داشتم ها اما در کمال خوشبختی یک کیلو کم کرده بودم ، :D
کاملا خوشحال شدم ورفتم خوابیدم ، برای یک هفته یک کیلو خوبه یا بده ؟ اینو نمی دونم اما می دونم که اضافه نکردم از سه شنبه ها داره خوشم می یاد
دیروز یک کار بد کردم یه کار خوب .
کار خوبم این بود که اون بیسکویت های کاکائوی گرجی بود تو شرکت ، بعد دیگه دیروز رفته بود رو مخم ، هی می رفتم نگاش می کردم بعد برش داشتم یه د ونش رو و گذوشتم روی میزم که خوب نگاش کنم و به جاش با چائیم یه دونه خرما خوردم ;) .بعد هم چون تا آخر جعبه سه تا دونه مونده بود ، دادم همه همکارام بخورن که تموم بشه ;)
کار بد این بود : شب نشستیم مراسم اسکار رو ببینیم ، من شام پلو و قرمه سبزی خوردم و بعدش از شانس بد من همه بساط سالاد تموم شده بود ، من ساعت 1 بازم یه دو سه قاشق پلو قرمه سبزی با یک دونه کیک یزدی خوردم ، برای همین بود که خیلی نگران وزنم بودم خوب .
خوش بگذره من سعی می کنم دختر بهتری باشم
راستی رفتم از شرکت روزهای فرد دو ساعت مرخصی گرفتم که برم ورزش دیگه بهونه ای وجود نداره !

Saturday, February 24, 2007

medie ghorr ghorooooo

خوب بعد از دوروز وحشتناک خیلی خیلی بد ،امروز خوب بود البته یک نکته جدید دریافتم و اینکه با اینکه سه هفته است دارم رژیم می گیرم اما هنوز معدم کوچیک نشده امروز برای اینکه این دوروزه خیلی زیاد خوردم ، یه سهم نان کمتر با خودم بردم ،ناهار هم عدس پلو داشتیم که در حالت عادی من عدس پلو 8 قاشق می برم که امروز 5 قاشق بردم که خوب کم بود و با اینکه همه سالادم رو هم خوردم گشنم بود و باعث شد که شب که می یام خونه خیلی گشنم باشه ،اول حریص بودم رفتم سر قابلمه یه کاسه آش خوردم و چندتا دونه سیب زمینی بعد به خودم گفتم نه ، برو لباس در بیار و بعد بیا
که برگشتم و یه تیکه مرغ کوچیک با 8 تا تیکه سیب زمینی ،حدود نصف سیب زمینی با ماست و یک نصف نصف نان باگت خوردم دیگه سیر سیر شدم چون آروم خوردم
از صبح هم اینارو خوردم
یک کف دست نان ، با نصف قوطی کبریت پنیر و دو کف دست نان میان وعده
5 قاشق عدس پلو با سالاد
دوتا خرما + 12 تا کیشمیش با 2 تا چایی
شام هم که نوشتم همین
تازههه ، توی شرکت از این بیسکویت شکلاتی های گرجی داشتیم و من گشنه هم بودم هی این بیسکویت ها دور کلم می چرخید تازه همکارم اومد بزاره رو میزه من ،گفتم بهش اینو اینجا نذاررررر ، و خیلی خودم رو کنترل کردم و اصلا نخوردم و به جاش یه خرما خوردم به نیت بیسکویت
تازهه می خوام یک کار انتهاری بکنم و فردا نون خرماهای که قبلا گفتم رو ببرم شرکت ، چون تو خونه ما خورده نمی شه و همینطور می مونه و هی به من چشمک می زنه من فردا می برمش شرکت اونجا سر 3 سوت دوستان حسابش رو می رسن و خیال من هم راحت می شه ;)
خوش بگذره به همه
راستی فردا صبح زود می خوام برم ورزش ،هنوز هم مرخصی نگرفتم اما می خوام برم سلامتیم مهمتره
یه راستیه دیگه امروز همش توی طبقات کار داشتم همه رو با پله رفتم بالا و اومدم پایین به هر جا که می رسیدم نفس نفس می زدم اما خوبه می دونم
دیگه واقعا خوش بگذره


Friday, February 23, 2007

Listee Karhaiee ke kardaam o nabaid mikardaam

خوب اینم لیست کارهای خیلی خیلی خیلی بدی که من تو دو روز گذشته کردم ، خجالت می کشم اینجا بنویسم اینها رو ولی چون قول دادم به خودم می نویسم
چهارشنبه شب تا دیر وقت بیدار موندم حدود 3 و 4 صبح جلوی تلویزیون بودم در نتیجه صبح 5 شنیه حدود 11 از خواب پاشدم دیشب جلوی خودم رو گرفته بودم و خیلی کم چیز اضافه خوردم اما 5 شنبه صبح : ساعت 11 یک عدد تخم مرغ با 4 تیکه نان لواش اندازه کف دست با یک چهارم قوطی کبریت پنیر چرب !
گفتم که ناهار نمی خورم چون بعدازظهر هم قرار بود با دوستام برم کافی شاپ بعد خوابیدم یا همینطور ول گشتم و نرفتم کلاس ورزش کلا حس نداشتم ، اما ساعت 3 خیلی دلم ضعف می رفت در نتیجه سه تا تیکه جوجه با سه تا چهارتا قاشق پلو خوردم ، اینها رو آروم خوردم
حدود ساعت 7 نصف پیتزا سبزیجات رو خوردم ، تو پرانتز بگم که پیتزا سبزیجات هم چیز جالبه باید که کالریش کمتر باشه البته چون پنیر پیتزا داره و سس گوجه فرنگی و بادمجونش احتمالا سرخ شده است نمی شه گفت که هیچی ولی خب حداقل از بقیه کمتره چون کالباس نداره ، البته با هاش کلی سالاد خوردم و قبلش آب خوردم و خیلی خیلی آروم خوردم که صدای دوستام در اومد
بعد ، چشمتون روز بد نبینه ، یکی از دوستا م از گرگان اومده و از اونجا برای من نون خرمایی اورده که من به شدت عاشقشم ، نان های کوچیکی که لاش خرما داره من همون توی ماشین سه تاشو انداختم بالا و برای چهارمیش خودم رو فحش دادم وجلوی خودم رو گرفتم
رسیدم خونه ،خوب معلومه که خوابم بهم ریخته در نتیجه نشستم جلوی تلویزیون ،خداییش این تلویزیون رو باید به مدت تحریم کرد، بعد از شانس بد ما ، مامان هم تو خونه پیتزا ی گوشت پخته بود که هنوز نخورده بودن ،درنتیجه ساعت 12 شب من با پرویی نصف پیتزا خوردم جلوی تلویزیون و بعد ش باز هم سه تا نون خرمایی البته قبل از پیتزا یک عالمه کاهو خوردم که اروم بگیرم اما نشد ، از بس این تو تلویزیون غذا نشون می ده ، آه !
جمعه صبح 9:30 پاشدم و صبحانه یک چهارم نون باگت با پنیر خوردم و بعد رفتم حمام ، ناهار یک کفگیر و نصفی پلو با خوراک گوشت خوردم که البته خیلی آروم خوردمش ،بلطبع نرفتم ورزش ،به جاش 3 ساعت رانندگی کردم و رفتم کوه و کمر هوا خوری ، دوتا خرما خوردم و وقتی اومدم خونه باز نشستم جلوی تلویزیون ،آخه یکی نیست به من بگه ! چرا واقعا انقدر تلویزیون ،البته من وقتی ناراحتم مسکنم فقط تلویزیون و غذا هستش ،خلاصه جلوی تلویزیون دیگه ایندفعه اوجش بود ،زده بودم به سیم آخر ، چهارتا تیکه شکلات خوردم با کره و نون ،تقریبا یه نصفه نون گرد مزه دار رو با پنیر خوردم بدیش هم این بود که حتی آروم هم نخوردم و همچی گازهای گنده ای می زدم که نگو خلاصه بعد یک کاسه آبگوشت با 5 6 تا قاشق عدس پلو خوردم آخرش هم بازهم از اون نون خرماها یه چندتایی خوردم ! فکر می کنید چیز دیگه ای مونده که من نخورده باشم ;( حالا دیگه همش رو خوردم و هیچ کاری نمی شه کرد اصلا نمی دونم فردا باید چیکار کرد
خوش بگذره

vayyyyyyyyyy komak yeki jeloie mano begireeee

واییییییییی
آیییییییی
یکی بیاد به من کمک کنه من از دیروز تا حالا ببخشید بی ادبیه ها ، ولی خل شدم ،همش می خورم سیر نمی شم انگار نه انگار که من سه شنبه وزن کردم و تا حالا 3 کیلو کم کردم ،هر چقدر هم که به خودم فشار اوردم که نه این کارو نکن نشد ، خیلی الان ناراحتم و راستش ورزش هم نرفتم ،اعصابم خورده درست ، چون این هفته کنکور ارشد شروع می شه و من کلا به این جریان آلرژی دارم به طرز خیلی بدی ، تازه من قرار بود بخونم و خیلی هم خرج کردم ولی به این دلیل که ناخود آگاه روی اعصابم اثر بدی می زاشت ولش کردم و لی حالا که دم امتحانه و همه رو می بینم که دلشوره دارن و استرس اعصابم بهم ریخته آخه بدیش اینه که من قرار بود به جای اینکه برای ارشد نخوندم بشینم برای کارم اطلاعاتم رو بیشتر کنم که اون کار ونکردم یعنی در واقع الان به شدت احساس بیهودگی می کنم و فکر کنم این باعث شده که خودم رو تنبیه کنم و تنها کاری که این مدت درست انجام دادم رو هم بهم بزنم . اصلا فکر نمی کردم که اینطوری نتونم جلوی خودم رو بگیرم
البته بگم به لیست چیزهای مضر برای رژیم حتما حتما تلویزیون رو اضافه کنید ،یعنی تنها خاصیتش اینه که اشتهای آدم رو زیاد می کنه اگه که شما برای شمام یه چیزی بخورین و بعد 3 تا 4 ساعت جلوی تلویزیون بشینین قطعا می رید و دوباره اندازه شام غذا می خورید
خلاصه خیلی بد بود تو پست بعدی می نویسم که چیا خوردم ، وای بدیش اینه که نرفتم ورزش ،حالا باید چی کار کنم ! واقعا دلم می خواد بشینم گریه کنم ;(
خوش بگذره به شما !

Wednesday, February 21, 2007

2 kiloo kamtram alann!

سلام
من امروز خیلی خیلی خوشحالم ، صبح از خواب پاشدم واولین کاری که کردم رفتم روی وزنه که تو اتاقمه ، هه هه دو کیلو کم کرده بودم. راستش ازچند روز پیش می ترسیدم به خصوص که ورزشم کم بوده ، اما حالا به خودم امیدوار شدم . امروز روز خوبیه حتی هوا هم بهتره و من راحتتر از پله های مترو بالا رفتم !یک نصفه از سهم نونم کم کردم!
خوش بگذره
ولی باید حواسم باشه که به خودم خیلی امیدوار نشم و ول کنم هنوز خیلی راه مونده!
بازهم خوش بگذره

Tuesday, February 20, 2007

Mozeraate Cofeshopp!

سلام
خوب من امروز هنوز لوگ رو بروز رسانی نکردم ، از این لحاظ دختر بدی بودم
کلا کارای خوب زیاد نکردم حالا می گم ولی اول بدها :
دیروز رفتم کافی شاپ ، از من به شما نصیحت تو دوران سالم سازی ، کافی شا پ نرین ، چون هیچ کدوم از روشهای آروم خوردن اونجا اثر نمی ذاره .
اولن که اگه دقت کنین توی منوش ، عمرا نمی شه غذای کم کالری پیدا کرد،کمترینش چای با کیک که خوب خداتا کالری داره ، حالا چون من نمی تونم قهوه بخورم اونو در نظر نمی گیریم وگرنه قهوه تنها باز بهتره !
دومن که اونجا می تونی 100 ساعت بشینی و ظرف غذاتم جلوت می مونه ، کسی هم نمی یاد برش داره تا خودت شخصا پاشی بری ، خوب آدم هم نمی ره کافی شا پ که نیم ساعته بخوره و پاشه ، می ره کافی شاپ که حرف بزنه ، حالا اتفاقی که می یوفته اینه که مثلا من یه کیک و چای سفارش می دم ، از شانس بد من هم به جای یه لیوان چایی ، یه قوری می یاره ! من کیک رو نصف می کنم و آروم آروم با 2 تا 3 تا فنجون چایی بدون قند می خورم .
بعد خوب تموم می شه ، اما هنوز وقت این نرسیده که بریم ، در نتیجه هنوز یه نصفه کیک و قوری جلوی آدمه ، حالا هی حرف می زنم هی چایی میخورم ، حواسم رو خیلی خیلی جمع کردم که سراغ نصفه بعدی نرم اما به جاش مجبور شدم با چنگال بیفتم به جونش و هی خوردش کنم !
حالا بدیش می دونین چیه که من 4تا 5 تا چایی خوردم و این باعث شد که رسیدم خونه معده دردی بگیرم که اون سرش نا پیدا
و حالا مامان جان من هم لطف کرده بودن پلو تازه دم با قیمه و یک عالمه سیب زمینی سرخ کرده تازه داشتن ! هی رفتم و اومدم گفتم که من شام نمی خورم ولی اما هم معدم درد می کرد هم خیلی بوهای خوشمزه ای می یومد!
دیدم دارم خیلی رو اعصابم اثر می ذاره اول رفتم بالای سر قابلمه به قول خودمون نوک زدن بعد دیدم اینجوری نمی فهمم که چی به چیه !
در نتیجه یه کاسه برداشتم یه 4- 5 تا سیب زمینی و دوتا قاشق برنج و دوتا قاشق قیمه ، ریختم تو کاسه نشستم در کمال آرامش خوردم، راستش وقتی تموم شد هنوز هم معدم درد می کرد اما دیگه جلوی خودم رو گرفتم !
آخ آخ آخ این قسمتش یادم رفت بگم که تا رسیدم خونه دو تیکه شکلات خوردم که سوغاتی باسم اورده بودن ، آخه از اول هفته منتظر این شکلاته بودم!
خوب نداشت دیگه ، فقط اینکه شاید در اوج خرده خوری اخر شبم تونستم تا حتی کنترل کنم !
ورزش هم که این مدت داره فیتیله پیچ می شه ، و به این میگن اوضاع بد خیلی بد!
امیدوارم فردا نرم وزنم برگشته باشه ، دق می کنم ، من!
خوش بگذره

Sunday, February 18, 2007

Donat haie khoshgele khatarnakkkk!

سلام
دیروزیکم بد بود ، رفتیم خونه مامان بزرگم که از مسافرت اومده بود و خدا نسل هر چی دوناته کاکائویه ازروی زمین برداره ، من بلافاصله بعد از شام نصف یک دونات رو خوردم ، خیلی آروم خوردمش ها ! ولی به هر حال خوردم دیگه ، شام هم یک قاشق سیب زمینی دو قاشق سوپ و یه نصف نصف فیله مرغ و دوتا قاشق یاسه تا خوراک لوبیا خوردم که این آخریه خوشمزه بود خیلی ، تازه واقعا گشنم نبود فقط نتونستم هنوز ، با این جریان کنار بیام که وقتی غذا رو میزه ، من وسوسه نشم که یه ناخونکی بزنم
خلاصه خورد خورد یه کارای کردم که خوب نبود دیگه !
البته قسمت خوبش این بود که من انقدرتو روز دارم کاهو و هویج و کلم و اینا میخورم که از جویدن به معنای واقعی خسته می شم ، دیروزسر کار اعصابم خورد بود، با یک حرصی هویج می خوردم بغل دستیم چپ چپ نگام می کرد!
تازه خونه مامان بزرگم آخراش دوناتهای کوچیک تر خیلی بهم چشمک می زدن که ما کوچیکیم بیا ما رو بخور ، اما من به حرف انارجون گوش کردم و با بدنم صحبت کردم ،اونم گفت که قیافشون خیلی چربه و اصلا دلش نمی خواد!;)
راستی من یه هدف جدید پیدا کردم ، هدف اینه که یه روزی بشه که من پله های متروی میرداماد رو یه نفس تا اخر برم بالا و هیچ مشکلی برام پیش نیاد ،نه نفسم کم بیاد ، نه پاهام درد بگیره ، نه سرعتم کم بشه !
خوش بگذره !

Friday, February 16, 2007

Chand Gozareshe KHOOB!

دوباره سلام
خوب خدا خواست و من امروز بدون ورزش نموندم ، با اینکه نرفتم کلاس ورزش اما دوستم زنگ زد و یک ساعت رفتیم پیاده روی تند ، امروز حدود دو ساعت و نیم هم خرید و پاساژ گردی کردم که اونم یه جور پیا ده رویه دیگه !
خب امروز یه چیز خوب دیگه هم داشت و با اینکه ناهار یه دو سه قاشقی زیاد خوردم اما بعد از ظهر که رفتیم کافی شاپ ، البته ساعت 8 شب بودها ، خلاصه من یه ساندویچ سفارش دادم که اول فکر می کردم گوشته اما کاشف به عمل اومد که ساندویچ کالباسه ، بعدش سوسش خیلی کم بود ،بهش گفتم که کم باشه ، بعدش خود ساندویچه نصف نون ساندویچی بود منم فقط و فقط نصفش رو خوردم ، ساندویچ رو گاز نزدم که تند تند تموم بشه ، با کارد و چنگال تیکه تیکه اش کردم ، البته خیلی کار مسخره ای از نظر دیگران ، ولی شما اصلا نباید بهشون محل بدین ، این کار باعث می شه که آدم از یه نصف ساندویچ کاملا سیر بشه !
یه چیز جالب اینکه من فهمیدم که چم بود که اعصابم خورد شده بود ، من توی دو هفته گذشته ، یه جایی خارج از شرکت ماموریت بودم که خوشبختانه اونجا یه خانمی هست که اونم خودش آروم غذا می خوره و من رو هم خیلی نمیشناسه و باسیه همین خیلی براش عجیب نیست که مثلا من کم غذا میخورم یا آروم و به همین خاطر هیچ مشکلی نداریم ، اما دو روز گذشته من تو شرکت بودم و اونجا ناهار خوردم ،خب اونها من رو با عادتهای قبلی غذا خوردنم می شناسن که مثل خودشون بود ، که یکیش تند غذا خوردنه و دیگریش تا حدی زیاد خوردنه و وقتی من رو دیدن که اولا خیلی خیلی ، نسبت به اونها ، کم غذا می یارم و خیلی اروم می خورم ، باسشون عجیب بود و هی شروع کردن به حرف زدن در این باره و هی مثلا از من تبعیت کردن که آره ما آروم غذا می خوریم و بعد هی خندین به این که نه نمی شه خیلی بده ،غذا از دهن می یوفته ، اینطوریه ، اونطوریه ! منم اول خواستم که مثلا کمکشون بکنم اما بعد فهمیدم که اینها اگه کسی از جنس خودشون نباشه رو قبول نمی کنن . ولی کلا این کارا تو ناخود آگاه من اصر گذاشته بود و باعث شده بود که از کارم دلسرد بشم ،
اما امروز یکی دیگه از دوستام رو دیدم که اتفاقن چند وقت پیش خونشون بودم و اون طرز غذا خوردن جدید من و ایده ها م رو دیده بود امروز بهم می گفت که اونروز از من خیلی چیزا یاد گرفته و سعی کرده که اونم روش غذایش رو عوض کنه ، البته اصلا چاق نیست ولی برای اینکه سالم غذا بخوره ، و من تازه فهمیدم که چه چیزی این مدت اعصابم رو خورد کرده بود . این دوستم خیلی حس خوبی بهم داد مثل شما ها. دوباره به همون احساسهای قبلیم برگشتم مرسی از همتون
خوش بگذره

Ghor Ghor ziadddddddd

من اعصابم خورده خورده ، به شدت خوابم می یاد این هفته یک هفته کاری فشرده داشتم که باعث شد خیلی کم بخوابم و این رو همه زندگیم اثر گذاشت حتی سه شنبه که صبح رفتم ورزش ، خیلی به سختی کالری می سوزوندم و پدرم در اومد از مربیم که پرسیدم گفت حتما بدنت خسته است وقتی بهش گفتم که بد خوابیدم گفت مال همونه !
با اینکه این هفته ، تا سه شنبه اش عالی بود و من معلوم شد که یک کیلو کم کردم ، ولی بعدش اصلا خوب نبود نمی گم که زیاد خوردم اما همش بقیه می فهمن که من دارم آروم غذا می خورم یا کم می خورم هی می گن وای چقدر لاغر شدی ! آخه من همش یک کیلو لاغر کردم ولی این باعث می شه که من ول کنم چون می گم خوب شدم دیگه ! می دونم احمقانه است ولی خوب این جوریه یا اگه یکی بیاد بگه وای چقدر کم می خوری روی اعصاب من میره و من بیشتر می خورم !
البته شب ولنتاین با دوستام رفتیم بیرون من نصف شنسل مرغ خوردم با 5-6 تا سیب زمینی سرخ کرده و یک عالمه سبزیجات پخته همراه با سالادی که سس مایونز نداشت اما فکر کنم روغن داشت! هیچی از شکلات ولنتاین نخوردم ، عوضش 7 تا 8 قاشق کوچیک بستنی خوردم که خوب زیاد بود ، البته اینکه من هیچی شکلات نخوردم خیلی امتیازه چون من باسیه شکلات می میرم بخصوص شکلات فندقی !
می دونین یه روش جدید پیدا کردم وقتی می رید بیرون اول اینکه باید واقعا آروم اروم بخورین تا غذاتون تا غذای بقیه تموم می شه ، هنوز تموم نشده باشه ، بعدش هم تا خسته شدین و هنوز احساس کردین دلتون می خواد گارسون رو صدا کنید بیاد غذاتون رو ببره ! اینجوری دیگه چیزی جلوتون نیست که هی بخواین ناخونک بزنید !
اصلا حوصله ندارم برم ورزش امروز ، می دونم برم خیلی خوبه اما دلم می خواد بخوابم ، امروز رفتیم خرید و مجبور شدیم غذا دیرتر بخوریم دوتا بدی داشت یکی اینکه من گشنم شد و بیشتر احساس کردم که باید غذا بخورم
دو اینکه الان خیلی سنگینم و خیلی خیلی خوابم می یاد اه اه اه اصلا خوب نیست !
کلا تو این مدت حوصله ندارم نمی دونم چرا و اعصابم خورده زیادی انگار دارم می دووم زندگیم تند شده و من بهش نمی رسم ، وقت هیچ کاری رو ندارم !
فکر کنم امروز نرم ورزش البته یک دلیل خیلی خوب دارم شلوار ورزشیم خیسه !Sorry
خوب اینم از این واقعا دلم می خواد که هر شب وبلاگم رو بروز کنم اما نمی شه !
خوش بگذره به همتون !

Saturday, February 10, 2007

َAnother day!

خب بازم سلام
امروز اصلا خوب بود اولش ،یعنی هم خوب بود هم نه ، از صبح استرس داشتم که باعث شد صبحانه نخورم یعنی کم بخورم ولی به جاش با خودم نون پنیر بردم فکر کنم همون سه تیکه کف دست لواش + پنیر میخواستم پنیرم رو وزن کنم که این مدیر پروژمون باسم پیغام فرستاد که زود بیاین منم هول کردم ولی با خودم همون 6 تا قاشق برنج با قورمه سبزی بردم و یک ظرف کامل سالاد بدون سس ، بعد تو شرکت هم خیلی حرص خوردم و عصبانی بودم ولی چون به خودم قول دادم که آروم باشم ، خودم رو زدم به بیخیالی و کارهارو راحت انجام دادم ، با اینکه گشنم شده بود ،خیلی آروم آروم نون پنیر هارو خوردم و اصلا اصلا طرف بیسکویت ها نرفتم ، ناهارم روخیلی آروم خوردم جوری که آخرش یکذرش موند که من قبلا بنا به یه عادت قدیمی که از بچگی بهمون می گفتن تا آخرین برنچ غذام رو می خوردم ولی الان یه مدته که وقتی سیر می شم دیگه ادامه نمی دم و خیلی رعایت می کنم که تا دوساعت بعد از غذا هیچ آبی نخورم ،امروز هم با اینکه دوغ بود نخوردم و قورمه سبزی که موند رو گذوشتم تو ظرفم و حدود ساعت 3:30 دوباره که گشنم شد بقیشو خوردم !
تو راه برگشت ، بقیه نان و پنیر هارو خوردم همراه با دوتا خرما که باعث شد وقتی رسیدم خونه کاملا سیر باشم !
و فقط آب خوردم اما بعدش یکهو یه کاری پیش اومد که با وجود خستگی زیاد رفتم بیرون و یکساعتی طول کشید بعدش که برگشتم خیلی گشنم بود و سه قاشق گوش کوبیده رو آروم خوردم با سه قاشق مربا خوری ماست کم چرب !
نمی دونم چونکه من از روی دستور هیچ دکتری الان کار نمی کنم مثلا کالریها رو می دونم یا امتیازها رو ولی اینکه چه مقدار الان باید بخورم رو نمی دونم ، الان نمی خوام برم دکتر ، اگه تو یک ماه با ورزش 2کیلو کم کردم ، بعدش می رم کرمانی یا شاید هم اون دکتره که آلوچه خانم می گه !
راستی امروز یکربع پیاده روی کردم و همه پله هارو بالا و پایین رفتم ،نمی دونم چندتاست باید دفعه دیگه بشمرم !
کسی می دونه مثلا 6 ساعت کار با کامپیوتر چقدر کالری مصرف می کنه ؟
مرسی خوش بگذره

Friday, February 09, 2007

Review Week

خوب دوباره سلام
این هفته با اینکه هفته کاری سختی بود ، ولی تا دیروز از نظر رژیم خوب بود ، بزنم به تخته من خیلی آروم می خورم و همش هم از سبزیجات و هویج استفاده می کنم و آب و خرما و وقتهایی که خیلی گشنم می شه ، نون و پنیر میخورم که باخودم می برم و به تکه های خیلی کوچیکی تقسیمش کردم که هر دفعه یکیشو می خورم
اما چهارشنبه شب ، سه چهارتا قاشق باقالی پلو خوردم و یک برش لازانیا که از بیرون خریده بودن به علاوه یه بشقاب سوپ ، که خوب نبود و پنجشنبه اصلا حوصله نداشتم البته حالا دلیلشو می دونم ولی باعث شد که نرم کلاس ورزش و خیلی بد شد ، باعث شد اعصابم از دست خودم بیشتر خورد بشه عوضش امروز رفتم و کلا 392 تا کالری فعالیت کردم و حالم الان خوبه می خوام تو این هفته یکشنبه و سشنبه هم برم !
باید تمرینهای رفتاریم رو از سر بگیرم و اینکه بیخودی سر کارحرص نخورم ، احساس می کنم دارم زیادی انرژی می زارم و کم کم باعث می شه که آدم عصبی به نظر بیام .
البته یه چیزایی اعصابم رو هنوز خورد می کنه که باید روش فکر کنم و ببینم که چجوری می شه درستش کرد.
دوتا چیز جالب :
1- اینکه وقتی آدم می ره ورزش ، اثرات روحیش خیلی بیشتره تا کالریش ،حتی برای من باعث شده که زندگیم یکدفعه نظم بیشتری بگیره
2- در مورد غذا خوردن یه چیز جالب کشف کردم ، اگه شما تو حرکات آدمهایی که لاغرن موقع غذا خوردن دقت کنید می بینید که با غذا اصلا ارتباط برقرار نمی کنن و اصطلاحا با غذا بازی می کنن ، این خیلی جواب می ده ، مثلا من تا چنگالم هی با غذا ور می رم و دیگه سعی می کنم اون احساس فوق العاده ای که قبلا داشتم رو نصبت به غذا ، الان کم کنم
3- یه کار دیگه ای که می کنم اینه که با آدمهای اطرافم مسابقه می دم که من اگه از همه دیرتر غذا بخورم ، برنده می شم و این خیلی خوبه چون همش وسطش صبر می کنم مثلا باعث شد چند روز پیش سر کار ، من هنوز وسط غذام بودم ولی همکارم کاملن غذاشو تموم کرده بود تازه غذاش از من بیشتر هم بود ، کلی خوشحال شدم !
البته من از پنیر عمل آورده شده می خورم که فکر کنم معادل پنیر چرب و اینکه تو هفته شده که چند بار سوپ خوردم که غذای خوبی نیست چون اولا جزء غذاهای قاطیه و به سختی می شه حساب کرد که چقدر کالری داره ، و اینکه چون آبکیه آدم گول می خوره و بیشتر می خوره چونکه سیر نمی شه !
حالا این هفته برم ببینم چی می شه ، هم اینکه 4 روز در هفته برم ورزش و هم اینکه دقت بیشتری بکنم
راستی جدیدا تو مترو هم از پله ها استفاده می کنم نه از پله برقی ;) و اینکه انار گفته بود هم جالب بود میخوام با بدنم حرف بزنم !
خوب بدن عزیزم ، حالا گشنته ؟ می خوای بریم یذره سالاد بخوریم ؟!
خوب تا دفعه دیگه خوش بگذره !

Sunday, February 04, 2007

ِDo GOOd Things

خوب ، اتفاقات جالبی اوفتاد من یکدفعه دوباره اون حس درست غذا خوردنم رو به دست آوردم ، پارسال یکبار این حس رو داشتم و باعث شد 10 کیلو کم کنم تو مشهد ، اما بعد که اومدم تهران همه چیز ازبین رفت و برگشت سرجاش 20 کیلو ، مدتها بود که می خواستم دوباره آروم غذا بخورم اما نمی شد، همش وسطش خسته می شدم و حوصلم سر می رفت
اما حالا یکدفعه همه چیز درست شد ، دیگه از اینکه آروم غذا بخورم اعصابم خورد نمی شه حتی خوشم هم می یاد ، و خود بخود دیگه هله حوله دوست ندارم و یا از هویج خوشم می یاد
خلاصه نمی دونم چی شد یه دفعه که اینجوری شد ولی فکر کنم پادردام و اینکه دیگه رسمن داره شکلم عوض می شه و وبلاگ انار خیلی موثر بودن ، دیدن یه سری آدم دیگه که دارن همین کارو می کنند و این که ساده این کارو می کنن به هر حال خوشحالم
مرسی